میدانم دوستانیکه این غزل را میخوانند بر من خرده خواهند گرفت که گویا من با استقبال از غزل خواجۀ شیراز ناشیانه مشق کرده ام. اگر راستش را بگویم تا لحظه ایکه سه فرد آنرا گفتم نمیدانستم که با همین قافیه و ردیف شمس الدین محمد هم غزلی داشته و این در حالی بود که من سه فرد را به جواب اولین مصرع :
گر زدست زلف مشکین ات خطایی رفت رفت
ور ز هـــندوی شما بر ما جفایی رفـت رفـت
گفته بودم و وقتی به آخر رسیدم یافتم که این غزل ناب از حافظ است. چون آمده را ردی نیست نخواستم از آن صرف نظر کنم . این غزل و آن پیام من در ویلاک ادیب پیوند سایت پندار موجود است. امیدوارم عفو تقصیرات ام کنید.
غزل
وقت دیــدار آمــد و فصــل جدایی رفت رفــت
موسم ســرد رقیـب و ژاژ خـایی رفت رفــت
کوششی باید که دل را سبز سازی چون بهـــار
تا نه بینی از حضــورت، آشـنایی رفـت رفــت
شکر باید کـــرد که دوران شد به کام عــاشـقان
بر سر راه بود اگر، رنــج و بلایی رفـت رفـت
لطف مـا گر دست هاتم را نبــوسد روز و شـب
از در این خانه بی خیری ، گـدایی رفـت رفـت
هیچ باور نیست فردای که آرد تخـت و بخـت
از سرت شایـد پـر مـرغ هـمایی رفـت رفـت
گـــر تغــافل پیشه میسازی، منال از روزگـار
از پناه سایه ات گــر بی پناهی رفــت رفــت
۳۱ مارچ ۲۰۰۸