• نصیب
    خدا آنچه نصیبم کرده امروز
    بُود صد درد و رنج خانمانسوز
    نمیدانم چرا از روی لُطفش
    نمیباشم بر این غایله پیروز

    حُسن پریسا
    شدم در دفتر عمرم نویسا
    از ابراهیم و ازفرعون و عیسا
    کسی در گوش من آهسته میگفت:
    فراموشت نشه حُسن پریسا

    خزان
    میان مرزع دل هر چه کِشتم
    به دور هر نهالی هرچه گشتم
    ندیدم سبزه ای پاکیزه ای را
    خزانِ بی امان شد سرنوشتم

    کفر
    به پندار تو شاید کفر دین ام
    بگو هر چه که میخواهی چنین ام
    دل من نرمتر از آب دریاست
    تو سنگی باش اما من چنین ام

    نعمت الله ترکانی

    22 فبروی 2015

    Posted by admin @ 10:57 pm

  • Schreibe einen Kommentar

    Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

پیوندها