• فیسبوک

    تیغ کُند

    دلم را با دو چشم خود ربودی

    غزل درتار و پود من سرودی

    مـــرا کشتی به تیغ کُند اما!

    نبردی زین تجارت هیچ سودی

    دست دراز

    مسلمان ام و پنج وقت ام نماز است

    به امیدی که الله چاره ساز است

    برای خوردن یک قرص نانی

    به پیش دشمنان دستم دراز است

    رهایی

    نمیدانم ز جان من چه خواهی

    ندارم از غم و دردت رهایی

    نشد از دست تو آزاد گردم

    کبابم ساخــتی اندر کرایی

    کی هستم؟!

    نگاهت کرده امشب مست مستم

    درین گیتی نمیدانم کی هستم

    نه هندو نه مسلمان و نه گبرم

    ترا من از دل و جان میپرستم

    فیسبوک

    چه لیلا ای که فیس بوک جای او شد

    مــــیان سینه ات مــــاوای او شد

    نمیــداند که مجــــنون زنده گشته

    چت I love you! ها رای او شد

    کش

    چه دیفی کـــــرده ای مابین آتش

    که ابراهیم ندارد این چنین کش

    شدی پروانه دور شمـــــع رویش

    بعد از تو صد هزار اورده اند رش

    نعمت الله ترکانی

    14.06.2011

پیوندها