غزل در بند
کبوتر های شهر ما ندارند بال و پر امروز
که از دست تفتگی ها پرند جای دگر امروز
شکار مرغابی گشته کار و بار هر ظالم
تفنگ و ساچمه و باروت از هر بی پدر امروز
به جای بانگ وحدت بین مردم میرسد هرجا
صدای دلخراش و هیبت از عرّست خر امروز
چنان آواز رخوتناک شیخ و مفتیان بالاست
که از آن گوشِ مردم در همه جا گشته کر امروز
سر قبر و زیارت هر کجایی تا که میبینی
نشسته مادری پر حسرت و با چشم تر امروز
مسلمان تشنه ای خون مسلمان است میگویی
که آب زمرم است در چشمه ای نامش جگر امروز
حدیث و آیت قرآن نمُـــودِ قلب فــــرعونان
برای رهبران دین ما شد… بی اثر امروز
نعمت الله ترکانی