وصیت
نمیخواهم پس از مرگم برایم داستان سازید
به وقت مردن من هر چه میگویم همان سازید
گنهــــــکارم که در دنیا نکــــــردم قدر یاری را
مرا پهــــلوی قبر عاشقی یک پاسبان سازید
ز گوشت و استخوانم خلعت شاهین میخواهم
برای گــــرگ های بیشه ها تیر و کمان سازید
گلی پرورده ام در بالکُن خانه ام امســــــال
بدورش هاله ای پیچیده مصون از خزان سازید
چنان افسرده ام امشب که فردا نیست در فکرم
غم هر لحظه ام را قصه ای جور زمــــان سازید
رسید عمرم به شصت و شاخه ی امید من بشکست
عزیزان! لذت مهر و وفا…. را گفـــتمان سازید
***
سخنگـــوی شما بودم نشد تا درد دل گویم
وصیت میکنم!… گر میشود دیگر زبان سازید
نعمت الله تُرکانی
11.11.11