آدمک و آدمها برشی از رمان ( سرخ وسپید)
بلاخره روز پنجشنبه رسید. اینروز از دو هفته قبل روی تختۀ اعلانات گذاشته شده بود… روز پنجشنبه اول می و مصادف به روز کارگران جهان است. به همین مناسبت محفل شانداری از طرف ادارۀ انستتیوت برگذار میشود…
وقتی صبح به وظیفه آمدم ، راستی هم محیط شکل دیگری به خود گرفته بود. دروازه را با تکۀ سرخی مزین ساخته بودند که روی آن با خط سپید نوشته بود: کارگران جهان متحد شوید. در اطراف سرکی که به سوی ادارۀ انستتیوت میرفت بیرق های کوچک و شعار های را به نام کارگر و دهقان نصب کرده بودند… کارگران و دهقانان اتحاد شما ضامن سعادت شماست… مرگ بر امپریالیزم… زنده باد خلق…
بالاخره پس از بیانیه های برای بزرگداشت از مقام کارگر و دهقان نوبت یک درامه رسید. این درامه شخصیت زمامدار سابق را به نقد میکشید:
سربازان انقلابی به دروازۀ رئیس جمهور رسیده بودند. رئیس جمهور از وزیر داخله کمک میخواست. بیخبر از اینکه وزیر امور داخله بدست انقلابیون اسیر بود و برایش دیکته میشد تا رئیس جمهور را به خاطر تسلیم و فرمانبرداری تشویق کند. در اخر و بر اثر مقاومت رئیس جمهور سربازان فیر میکردند و رئیس جمهور و فامیلش را میکشتند و درامه پایان مییافت. ممثل ها نقش انقلابی خود را ماهرانه اداء کردند.
در ختم مجلس مدیر انستتیوت روبروی همه قرار گرفته و بعد از دادن چند شعار گفت:
ــ ما قدرت را به خاطری نگرفته ایم که برای هر مرتجع، هر بی سواد و بیدانش کرنش نموده و او را فرزند خلق بخوانیم. شما میفهمید که انقلاب ما از عمق اندیشه های دوران ساز سرچشمه گرفته. اندیشۀ ما اندیشۀ کارگر و دهقان است. ما به کارگر و دهقان از همه زیادتر اهمیت میدهیم و احترام داریم. هر کس ضد این مفکورۀ ما باشد انسان نیست و بنابرآن با ما نیست…
نیم ساعت بیانیه داد. دور دهنش را کف سپیدی گرفته و هر لحظه احساساتش آتشین تر میشد.
پهلویم یکی از استادان نشسته بود که در امریکا تحصیل کرده بود. آهسته به گوشم گفت!
ــ من که ازین آقا خوشم نمیآید. میفهمی از یک سال به اینطرف که او آمر مکتب شده چهار نفر استادان لایق را به محبس انداخته و هفت نفردیگر فرار ملک های بیگانه شدند. خوب تو فکرکن که چه میگوید.! هرکس ضد مفکورۀ ما باشد دشمن ماست…
با بی توجهی به گفته هایش خندۀ ساختگی نموده و او را متوجه شعار های تازه ای ساختم… انقلاب ما از انجهت برگشت ناپذیر است که ما زیادتر از نصف جهان را باخود داریم. و به اینوسیله یکباردیگر توجه اش را به گفتار مدیر انستتیوت انداختم.
ــ کارگران عزیز همه چیز مال شماست. شما دورانساز هستید و آینده ای مطمئین را با دست های توانای خود میسازید…
در ختم بیانیۀ رئیس تعدادی از ملازمین انستتیوت و دریور اش را روی ستیژ خواسته و تحفه های را به آنان تفویض نمود و برای هر کدام شان کف زد و در هر مرحله یکی از شعار هایش را تکرار میکرد. مرگ به اشرار. زنده باد خلق.
ختم مجلس صرف نمودن غذایی بود که در سالون انستتیوت قبلن چیده شده بود. مدیر قبل از آنکه از ستیژ پائین بیاید اعلان کرد:
ــ استادان عزیز امروز روز کارگران و دهقانان است. غذای ترتیب شده اختصاص به همین کارگران ژنده پوش دارد و ما همه مهمان آنها هستیم؛ خواهش میکنم منتظر بمانید که برای خوردن غذا آنان پیشآهنگ باشند و ما بعد از آنان به سالون خواهیم رفت… در میان ملازمین انستتیوت رمضانعلی با خندۀ خود را پس کشیده و آهسته برای ما گفت:
ــ من که پیش از استادان به سالون نخواهم رفت.
دوست من که تحصیلات امریکایی داشت به بهانۀ شستن دست بسوی اخیر دهلیز رفته وداخل دستشوی شد و بعد از لحظۀ دیدم که از دروازۀ عقبی بیرون شد و راهش را به خارج از انستتیوت پیش گرفت.
***
فردا که به انستیوت رفتم. مدیر خشمگین بود. ترشروی اش را همه کس میدید. و هی حق و ناحق داد میزد:
ــ خائین ها ، چوچه های کارتر خیال میکنند هنوز هم باداران شان میتوانند به آنان کمک کنند… من میدانم که ازین به بعد با این مردم چگونه برخورد انقلابی کنم…
استادی که سر و ریش اش سپید بود و مضمون معماری را تدریس میکرد، کلاه پوستش را روی سرش جابجا نموده و با خنده ای گفت:
ــ خدا خیر کند باز چه شده؟
آهسته به گوشش گفتم:
ــ گپ از گپ گذشته. مدیر صاحب میخواهد رئیس شود و برای این منظور در نظر دارد چند تای دیگر را به حیث ضد انقلاب به محبس روان کند.
***
چند روز بعد رو بروی همه پنج نفر از استادان دیگر انستیتیوت را از جلسات درس بیرون کشیده به یک موتر جیپ روسی بسوی نامعلومی بردند. دیگر آنان را ندیدم و میگفتند در محبس پلچرخی زندانی شده اند…
جهانمهر هروی
10 می 2009