دوستان عزیز: اینگ دو غزل با مضامین ناهمگون خدمت شما تقدیم میگردد. غزل دوم به جواب شاعر توانا جناب حضرت ظریفی سروده شده و در ویلاگ اش موجود است. هرگاه سکتگی در آن به چشم میخورد امیدوارم بر من خرده نگیرید
بهــار آمــده، مــن منتــــظر به آمــــدنت
چو گل به خنده شکوفان بود لب و دهنت
شراب عافــــیت از جـــام لاله نوشـت باد
که رنگ هـــردو لبت دارد و جـلای تنت
شکـــوه قامت تو، برگ و بار اردیبهـشت
درخــت سیــب به تن کرده باز پیرهــنت
به مقـــدم تو چمــن جلوه ی گل و سنبــل
ســـرود چلچله ها گشته شعر هر سخنـت
***
درون حجــله ی سبزینه های فــروردین
گل بنفــــشه بنـازد به زلف پر شکــــنت
۲۸ فبروری ۲۰۰۸
زین گـــردش ایام که هر سال بهـــار است
ما را همه این فرصت خوش نالۀ زار است
آن لاله ی خــونیــــن جگــر دشت بنــا لــــد
از بس که به هر گوشه شهیدی و مزار است
نه بام و لب بام و نه دیــــوار امیـن اســت
زیـــر هــمه از خــلق خـــدا کله منار است
درباغ حــریفــــان خـــورند باده ی رنگــین
اینــــجا هــمه عشاق، کـباب از غم یار است
با ســـبزه و گـل قلــب کس آذین نـتوان کـرد
ســرمنشــع پیــدایــش ما بـوتۀ خــــار اسـت
خــوشی مطلب از طبع شاعـر و غزل هاش
غــم از پی غـم میرسد و غصه هزار اسـت
مــلکی کـه در آن دانـــه نگـــــردیده جوانه
باری سخن از گفــتن نـوروز چـه کار است
۲۸ فبروری ۲۰۰۸
سلام و درود به جناب جهانمهر هروی و غزلهای قشنگش.
فرا رسیدن نوروز را برای شما مبارک آرزو نموده و امیدوارم که حال شما وهوای غزلهای تان همچنان بهاری و آغشته در عطر و پیچیده درطراوت بهاری باشد.
غزلهای شما قشنگ اند و همانگونه که ازدل بر میخیزد وبردل می نشینند. شاد وسلامت وغزل سرا بمانید. بااحترام. میران
سلام!
خواندم ویک ضربالمثل وطنی یادم آمد:
گویند انسان از همه چیز دربهاران نشیدنی وخور دنی میشود سیر شد مگر از سه چیز ممکن نیست:
بوسه
پسته
آب خوردن یکدسته
شماهم بوسه بر لبان یعنی آرزوی در غزل با تکرار ها سیرایی نداشته اید که بسی خوش آیند وزیباست تکرار این لبان:
هر چند به مصراع بسی تکرار لبان است
وز بوسهء شیرین دهنان قیمت جان است
تا منتظر بوسهء دیگر شدم از لب
دیدم که به تقویم، سخن بهتر ازان است
با چلچله انجام سخن نغمهء زیباست
آغاز چنین عشق هری را به فغان است
بس یاد وطن کرده ام ای دوست بهار است
عمر عبس ام همچو هری رود روان است
سرشار غزلت میخواهم جهانمهر هیروی غزیز ممنون لطف شما که خبرم میکنید جهانی سپاسگذارم.
سلام هروی گرامی .
هر دو سروده عالی بود لیکن دومی را که برای ظریفی گرامی سروده یی من را بیشتر به دل نشست . خوش به حال جناب ظریفی . سروده های ما را چه جواب است ؟ سر منشأ پیدایش ما بتۀ خار است . شوخی .
از حضور و پیامت سپاسگذارم .
عمرت دراز باد .
با محبت .
سلام دوست عزیز
شعر خوبی بود مرسی ….
تا بعد جاویدان باشی
سلام استاد بزرگوار!
موضوعات اشعار تان را بسیار عالی انتخاب میکنید. بسیار اموزنده و پر مفهوم.
سرافراز و سلامت باشید.
حضور محترم جهاننمهر هروی ادب و احترام .قربان حضور سبز شما در وبلاکم . صفا آ وردید .بهترین هارا سرودید .پر محتوا و کم نظیر حذ بردم قلم تان همیشه پر توان باد.
درود به شماگرانقدر،
با حضور آفتابی تان سپیده ها را روشنا بخشیدید
وقتی اینجا آمدم دیدم غزلبهار شگوفا شده (طلوع ِ دوباره)…
به به….
بوی بهار بوی تراوت همینجاست
ای غربت صداقت
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
نجوایم کن مهربان.
سلام مجدد استاد بزرگوار !
خواندم و لذت بردم.
من با شما کاملا همنظر استم و همنوا. بهار ما همیش خزان زده بوده و است. خوب خودم که چیزی در این مورد ندارم، چون دیریست که شعر سراغم نمی اید. شاید تحریمم کرده. هاهاها به هر حال برای اینکه با شما همنوایی کرده باشم، این سروده ای زیبا از شاعر عشق و حماسه ها بارق شفیعی را خدمت تان تقدیم می دارم:
آشوب خزان
باز در گلشن ز باد مهرگان
لرزه در هر شاخ و برگ افتاده است
هر طرف بینی ز آشوب خزان
زندگی در دست مرگ افتاده است
گلبنان در اضطراب
خانۀ بلبل خراب
آه ازین هنگامه و زین انقلاب !
گل که تا دیروز در بزم بهار
شاهد خوشرنگ و بوی باغ بود
دوش دیدم در چمن کز ماتمش
سینۀ بلبل دو سه جا داغ بود
گلستان ماتمسراست
باغ بی برگ و نواست
گل نمی خندد به شاخ و شاخ از گلبن جداست .
باد های سرکش و تند و مهیب
دست غارت برده بر شاخ کهن
اندرین آشوبگاه مرگ زا
باغبان از خود گریزان است و من-
در میان رستخیز،
مانده از جنگ و گریز،
نی دل نظاره، نی تاب ستیز .
ای دریغا، جلوه گاه حُسن گل !
بزم عشق آن خلوت دلدادگان
آن که بودی برگ برگش در بهار
دفتری از آرزو های جوان
از خزان شد پایمال
نیست امید وصال
این بُّود پایان عشق و آنهم انجام جمال .
باغبان، آن حامی گلهای باغ
آنکه نازیدی به گلشن در بهار
این زمان آوارۀ بی دستگاست
نیک بین انجام لطف روزگار
بعد ازین بر کس مناز
عالمی دیگر بساز
وندر آنجا زندگی کن بی نیاز .
تا بیابی در زمین دیگری
آن بهار خرم بی مهرگان
در دل آدم برو تخمی بکار
کارزو نورش دهد، آبش روان
بعد از آن اندر جهان
زندگی کن جاویدان
فارغ از باد خزان
بی خیال از دستبرد این و آن .
بارق شفیعی
کابل
عقرب ١۳۳٧
درود بر شما!
و سپاس از محبت تان. و اجازه ای نشر آن در دست خود شما ست. یک دنیا سپاس.
پدرود.
سلام مهربان برادرم
چه زیبا و به جا سروده اید و میدانم که میدانید همیشه از سروده هایتان نهایت لذت را برده ام و مشام جانم عطر آگین شده است . اگر چه گاهی همه چیز زیبا نیست و در بهار و رویش گلها هم برای ما غم و درد و المی هست اما نمیتوانیم منکر جوان شدن دوباره جهان باشیم
با مطلبی در مورد روز جهانی زن به روزم و چشم انتظار دیدار برادرانه و استادانه اتان ملیحه جان را احترام و حرمت تقدیم کنید از جانب من
با تشکر فراوان از فرهیختۀ ارجمند جناب بینا صاحب که متوجه یک ت اضافی شدند و مرا یاری کردند.
سلام بر استاد بزرگوار !
تعهدی دارم. همنوایم نمی شوید ؟؟؟
منتظرم