• رفته از دست دلم صبر و قرارم چه کنم
    بعد ازین حوصله ای درد ندارم چه کنم

    گفتم از مشغله ای گرم حریفان تیرم
    گقت رندی که درین بزم به کارم چه کنم

    هر کسی لاف ز سرداری این مُلک زند
    من که یک رهرو بی قوم و تبارم چه کنم

    خاک را مدفن هر زنده دلی میدانند
    لایق ام گشته به مرداب مزارم چه کنم

    آنچه از عمر مرا بود نصیبم … اینست
    همچو پروانه اسیری شب تارم چه کنم

    گفته بودم نشوم از تو جدا در همه عمر
    لیک آمد اجل ام چاره ندارم چه کنم
    ***
    جام دیگر بده ای ساقیی آتش نفس ام
    که پس از نیشۀ دوشینه خمارم چه کنم

    نعمت الله تُرکانی
    بدگستاین اتریش 6.12.2013

پیوندها