غزل
گفتی خــدا نوشته به تقــدیرم از ازل
یک پیاله چای تلخ سیگاری و یک غزل
طعـــم خیال یار و سخن از وصال او
شیرین شدن چو لذت ســرشار از عسل
مغرور فتح عقل دل وهوش و هم خرد
سردار شهر و شیفته و مرد هر محل
آئینه وار جلوه ای راه حقیــقت و…
روشن نمای ظاهر هــراصل از بدل
با هر فرشته همدم و همــراز زندگی
با مکــر و حیله های شیاطین درجدل
***
اما تویی که بر سر من داد میزنی
تا بس کنم حدیث و خیالات مبتذل
نعمت الله ترکانی
30 اپریا 2012