• غزل

    آنقدر مست به پیش خود و بیگانه شدم
    که ندارم رمقی ـ بی سر وسامانه شدم

    هر کسی ظن بدی دارد و با من قهر است
    بر سر کوچه و در میکده افسانه شدم

    شکوه ام بود ـ چرا حرف دلم ناحق است
    مُحتسب قهر شد و بندی این خانه شدم

    شک نکن دست من و پای من از من قهر اند
    بنده ای قاضی شهر ام شده ـ زولانه شدم

    هر کجا بود سر افکندگی ای شیخ و امام
    شد قضاء وقت نمازش و من آن بهانه شدم

    نا مرتب شده گویا روی  خورشید  زمان
    که به گیسوی حریفان سیخک و شانه شدم
    ***
    ای شهنشاه غزل حسن تو بی مانند است
    و به دربار تو من عاقل و فرزانه شدم

    نعمت الله تُرکانی
    28 اسد 1392

    3Like

پیوندها