تا کی به شب و نام سیاهی شوم صبور؟!
با این صدای وحشت و اینگونه شر و شور
تاریکی مُــداوم از این خـــانه دل نکند
گویی اسیـــر گشته در آن خوشه های نور
در کـــــوچه های غمــزدۀ ما کسی نماند
غیر از دو تا پرنده ای معیوب کر و کور
آن یک خفاش و آن دیگرش شبپرک بود
با روز و آفــتاب ندارند ســـر ســرور
نام ستاره گـــشته اساطیــر قرن ما
ماهتاب هـــم اسیر شده در مـــــدار دور
اینجاست مرگ وحشت واوهام بی حساب
پیر و جوان و کودک ما لقمه های گور
اینجا بهـــار و سبزه و گل سر نمیزند
خیل مـــلخ هجوم بر آورده است وفـور
اینجا کسی بدرد کسی غم نمی خورد
هر کس به نام قوم و نژادش کند غرور
اینجا شنیده ام که پسر بی مـروت است
از نعش مــادر و پدر اش میکشد قصور
***
ما از تمام نام و نشان دل بریده ایم
دل بسته ایم به جنگ ، جدال به زر و زور
نعمت الله ترکانی
7 حمل 1392 خورشیدی
Schreibe einen Kommentar