• قصۀ تلخ

    به جستجوی کسی
    تمام فاصله ها را پیاده طی کردم
    و هرقدم
    به شعر دلکش دریا و خاک و سیزه و باد
    تمام هوش و حواسم بود
    و هر چه را که نماد وجود آدم داشت
    به ذهن جا دادم
    ***
    غروب شد
    سفرم نیمه ماند و من تنها!
    به غیر چاله و تندیس های تاریکی
    و غوله ای گرگان
    ندیدم و نه شنیدم
    چه قصه ای تلخیست

    نعمت الله ترکانی
    28 سپتمبر 2012

    نوشته شده توسط admin در ساعت 7:10 ق.ظ

  • 

    4 پاسخ

    WP_Modern_Notepad
    • بنیاد فرهنگی صبح امید گفت :

      با توجه به حضور چشمگیر بنیاد فرهنگی صبح امید در حوزه ی فناوری اطلاعات
      و ارتباطات از عموم مهاجرین محترم دعوت می شود تا از دستاوردهای واحد
      فناوری اطلاعات بنیاد در ششمین نمایشگاه بین المللی رسانه های دیجیتال
      بازدید نمایید.
      منتظر قدوم سبزتان هستیم.
      زمان: 16 لغایت 22مهرماه 1391 از ساعت 10صبح الی 21 شب
      مکان: تهران – مصلی امام خمینی (ره) – طبقه همکف – درب ورودی 18- بخش بین
      الملل(جنب سالن همایش ها)- غرفه ی شماره ی 9جمهوری اسلامی افغانستان
      بنیاد فرهنگی صبح امید

    • سجاد گفت :

      نه پشتون ام نه تُرک ام نه هزاره
      نمودم این سند را پاره پاره
      منم انسان و انسان زاده هستم
      مرا با مذهب و قوم ام چکاره
      سلام و صد سلام خدمت استاد عزیزم
      بگذارید در درجه اول به خاطر این شعر بی نهایت زیبا از شما تشکر و قدر دانی کنم
      متشکرم که بنده حقیر را قابل دانسته اید
      استاد عزیزم در فرصتی کمی که بدست آورده ام مسخواهم برایتان بگویم که
      من چون اینترنت در خانه ندارم دیر دیر به اینترنت می آیم اما کما کان در خانه و روی کاغذ داستان می نویسم امیدوارم بتوانم به زودی تقدیم شما بکنم تا ازنظرات سازنده شما برخوردار شوم
      من و همسرم هنوز تصمیم نگرفتیم که صاحب فرزند بشیم تنها دلیلش هم مشکلات مالی است که خدا کند به زودی درست شود
      اینجا روز به روز زندگی سخت و سخت تر میشود و برای ما مهاجرین این سختی ها صد چندان است ناشکری خدارا نمی کنم اما من در رویاهایم دنیای بهتری میخواستم .امیدوارم همه به آرزو ها ورویاهاشان برسند.
      راستی استاد شما از احوالات فاطمه اصغری خبر دارید؟ خیلی دلم میخواهد از احوالاتش باخبر شوم امیدوارم در هرجای این کره خاکی است خندان باشد
      دوستتان دارم استاد فعلا خداحافظ تا سلامی دیگر.

    • بانوی سپندارمذ گفت :

      سی سال بود که میگفتم ؛ خدایا ! چنین کن و چنین ده ؛ چون به قدم اول معرفت رسیدم ؛

      گفتم : الهی تو مرا باش و هر چه می خواهی کن . بایزید بسطامی

      سلام برادر خوبم آقای ترکانی . امیدوارم روزگار به کامتان باشد . بعد از مدت ها به دیدارتان آمدم عذر میخواهم تاخیر طولانی مدتم را .. شاد باشید

    • بانوی سپندارمذ گفت :

      ای نوبهار خندان ، از لامکان رسیدی / چیزی به یار مانی ، از یار ما چه دیدی ؟

      خندان و تازه رویی ، سرسبز و مشک بویی / همرنگ یار مایی ، یا رنگ از او خریدی ؟

      مولانا

    نظر خود را بگویید :

    لطفا" توجه کنید : بخش مدیریت نظرات فعال است و نظر شما بعد از بررسی توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.

پیوندها