غزل
تو درین شهر شدی ذکر زبان همگی
ساحر لفظ و کلامی به گمان همگی
همه دانند که در حلقه ای یاران توکیست
حافظ، سعدی و… شوریده ی دوران همگی
هرکسی وصف تو گوید به سراپرده ی عشق
مخلص سحر زبانت ز دل و جان همگی
خسرو مُلک و فقیری در هر خانه شدی
خلق گردیده ازین خوی تو حیران همگی
حاتم طایی ازین بذل تو شرمنده شده
که به دربار تو شد عزت مهمان همگی
***
شکر افشان کنی این بار غزل نامش را
که ترا داده به دل لطف فراوان همگی
نعمت الله ترکانی
8 اگست 2011
آگوست 18th, 2011 at 10:21 ب.ظ
درود به استاد عزیزم،
در این نیمه شب آرام، این شعر زیبا به جان و دل چنگی زد.
همیشه شاد باشید.
سپتامبر 9th, 2011 at 1:00 ب.ظ
سلام دوست عزیزم خوبین؟ما رو بکلی فراموش کردین؟ولی من شما رو فراموش نکردم و همیشه توی قلبم جا داری.شما را نمیدانم؟!!!!!مدتها بود ار اینترنت و وبلاگ و فیس بوک دور بودم و بدلایلی نتونستم سر بزنم .امروز که اومدم و وبلاگتون رو دیدم مثل همیشه پربارتر از گدشته پر از شعر ها و غزلهای زیبا بود در حیرتم و خوشحال برای اینهمه بیان احساسات زیبایتان.ازینکه میبینم هنوز زیباتر از قبل مینویسید خوشحالم و براتون ارزوی موفقیت رو دارم.
شاد و سلامت باشید
دسامبر 22nd, 2011 at 12:09 ق.ظ
That’s cleared my thoughts. Thanks for cnotrbiuitng.