غزل
شاعـــری بر قبـــلۀ ابروی تو دارد نماز
میکند وصف ترا از نسل شب های دراز
هر چه میگوید به دل، وصف گل رویت بود
چون پرستش، صورت دلدار را باشد مجاز
محتسب هــرگز نداند رمز و راه زندگی
« عشق دارد در تصور صورت صورت گداز» *
از ازل دادند عنان عقل را در دست عشق
شیخ و زاهد را کجا قانع کند این رمز و راز
***
ما که رسوایم در شهر شما کی گفته ایم
میکنیم درب بهشتی را به روی جمله باز
نعمت الله ترکانی
23 دلو 1389
* از حضرت مولانای بلخ
فوریه 13th, 2011 at 6:17 ب.ظ
سلام و عرض ادب حضور تان استاد عالیقدر!
به امید اینکه روز و روز گار تان خوش و خرم باشد .
پای خوانش این غزل نشستم و از حلاوت و طراوت سخن و ترکیبات قشنگ و زبان صمیمی اش لذت فراوان بردم
شیخ و زاهد را کجا قانع کند این رمز و راز
بلی !چه نغز فرموده اید.
این شیخهای استخاره گر و فریبکار مگر از رمز عشق و خلوص نیت و احساس پاک انسانی آگاه هستند؟
قلم تان سبز و رودبار شعر تان همچنان در تلاطم باد