شب
اینجاست سرد و خالی همه، ایستگاه شب
افسرده تر ز حال دل مـــــن، نـــــگاه شب
خورشید را به بند کشیده است اهریمن
با مکر و حیله، در خم و هر پیچ و راه شب
هـــر فتنه ای که میرسد از دور های دور
گویی که خانه کـــرده، به زیـر کلاه شب
شبتاب کـــــرم خسته، خــــزد زیر بوته ای
در یک وجب سیاهی شده نور ماه شب
خوابم نمیبرد و دلم سخت خسته است
بیزارم از سیاهی… ازین جلوگاه شب
نعمت الله تُرکانی
شب 13 اکتوبر 2011