• شب

    اینجاست سرد و خالی همه، ایستگاه شب

    افسرده تر ز حال دل مـــــن، نـــــگاه شب

    خورشید را به بند کشیده است اهریمن

    با مکر و حیله، در خم و هر پیچ و راه شب

    هـــر فتنه ای که میرسد از دور های دور

    گویی که خانه کـــرده، به زیـر کلاه شب

    شبتاب کـــــرم خسته، خــــزد زیر بوته ای

    در یک وجب سیاهی شده نور ماه شب

    خوابم نمیبرد و دلم سخت خسته است

    بیزارم از سیاهی… ازین جلوگاه شب

    نعمت الله تُرکانی

    شب 13 اکتوبر 2011

    نوشته شده توسط admin در ساعت 1:53 pm

  • 

    4 پاسخ

    WP_Modern_Notepad
    • رکسانا گفت :

      اینجاست سردوخالی همه ایستگاه شب ….
      سلام دوست من خوبی؟نمیدانم چرا سیاهی دل منو هم فرا گرفته نمیدانم ازین درد به کجا پناه ببرم؟؟
      دیگر در فیسبوک نیستی؟نمیتوانیم انجا دوباره هم را داشته باشیم؟؟؟؟؟؟؟

    • رکسانا گفت :

      سلام دوست خوبم ممنون از آمدنت.من در فیسبوک با اسمroxana irani هستم.امیدوارم بزودی همدیگر را در آنجا ببینیم.لطفا این نظر را بعد خواندن پاک کن

    • گيتي گفت :

      سلام استاد عزيز اميد كه صحت باشيد…

      بسيار زيبا بود و خواندني .من هم شما مهربان را به نوشته اي از
      خود دعوت ميكنم خوشحال ميشم كه حضورتان را ببينم.

    • گيتي گفت :

      سلام به شما مهربان هميشگي….
      به روز هستم با كلماتي از احساس خوشحا ميشم از حضور شما.

    نظر خود را بگویید :

    لطفا" توجه کنید : بخش مدیریت نظرات فعال است و نظر شما بعد از بررسی توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.

پیوندها