فلسطین!
غزه در آتش کین میسوزد
شیخ های عربی
منتطر دالر سبز
چشم در راه زنی از جرمن
آرزوی فردا…
که از چلتار سپیدش
سایه ای امریکا
گرمی آتش صحرا را
بزداید امروز…
نعمت الله تُرکانی
21 نومبر 2012
واردات ما
به جستجوی کسی
تمام فاصله ها را پیاده طی کردم
و هرقدم
به شعر دلکش دریا و خاک و سیزه و باد
تمام هوش و حواسم بود
و هر چه را که نماد وجود آدم داشت
به ذهن جا دادم
***
غروب شد
سفرم نیمه ماند و من تنها!
به غیر چاله و تندیس های تاریکی
و غوله ای گرگان
ندیدم و نه شنیدم
چه قصه ای تلخیست
نعمت الله ترکانی
28 سپتمبر 2012
به قبله روی نمودی ولی دلت بیجاست
بیا به خانه دل روی کن که جای خداست
هـــزار بار اقامــت کنی به نام کسی
اگر تراست به آن شرک طاعت تو خطاست
چرا به وقت عبادت نیت کنی فرض است
سجود ظاهر وباطن درون نفس شماست
بگـــو کسیکه نداند چیست سجده ای سهو
نیت به خاطرجرمش به مذهب تو رواست؟
فـدای ســالک دنیای بی مکافات ام
که روح هر چه طریقت بود در او پیداست
***
مـــزن به طعنه مرا شیخ تیغ کفر و بدان
که ازازل به رهت رفتن ام خدای نخواست
نعمت الله ترکانی
وصیت
نمیخواهم پس از مرگم برایم داستان سازید
به وقت مردن من هر چه میگویم همان سازید
گنهــــــکارم که در دنیا نکــــــردم قدر یاری را
مرا پهــــلوی قبر عاشقی یک پاسبان سازید
ز گوشت و استخوانم خلعت شاهین میخواهم
برای گــــرگ های بیشه ها تیر و کمان سازید
گلی پرورده ام در بالکُن خانه ام امســــــال
بدورش هاله ای پیچیده مصون از خزان سازید
چنان افسرده ام امشب که فردا نیست در فکرم
غم هر لحظه ام را قصه ای جور زمــــان سازید
رسید عمرم به شصت و شاخه ی امید من بشکست
عزیزان! لذت مهر و وفا…. را گفـــتمان سازید
***
سخنگـــوی شما بودم نشد تا درد دل گویم
وصیت میکنم!… گر میشود دیگر زبان سازید
نعمت الله تُرکانی
11.11.11
شب
اینجاست سرد و خالی همه، ایستگاه شب
افسرده تر ز حال دل مـــــن، نـــــگاه شب
خورشید را به بند کشیده است اهریمن
با مکر و حیله، در خم و هر پیچ و راه شب
هـــر فتنه ای که میرسد از دور های دور
گویی که خانه کـــرده، به زیـر کلاه شب
شبتاب کـــــرم خسته، خــــزد زیر بوته ای
در یک وجب سیاهی شده نور ماه شب
خوابم نمیبرد و دلم سخت خسته است
بیزارم از سیاهی… ازین جلوگاه شب
نعمت الله تُرکانی
شب 13 اکتوبر 2011