• برای کابل جان

    بدست ناکسان گشتی گــــرفتار

    ستم کردند  به تو بسیار بسیار

    تمام عــاشقان   و عـــارفانت

    نشستند با غم صد درد و آزار

    ……………………………

    عجب صبری ترا  در سینه  دیدم

    دلت بی  بغض و درد کینه  دیدم

    به فــرزندان نا اهـــــــل تو لعنت

    که با خون دست شانرا خینه دیدم

    محبت

    عجب رسمی میان خیل  ما  شد

    محبت مثله گـــــردید و گناه شد

    بــرادر  با  بــرادر گشته  دشمن

    چو شیخ  ما به  دالر  آشنا  شد

    قهرمان

    نمیگویم  چنین  شد  یا  چنان شد

    همانی که تو میگفتی همــان  شد

    کند از خیــل  گــــرگان  پاسبانی

    به ملک ما هر آنکس قهرمان شد

    قتوا

    ترا  فتـوای  ابلیس  اینچنین   است

    که تا یک فرد در روی زمین است

    بکش با  کارد، با  تفنگ و با مین

    که فرمان   امیــرالمومنین  است

    قحط الرجالی

    شده میدان جنگ خالی یی خالی!

    ز دست  چــند  مـــــرد  لا ابالی

    به مُلک  رُستم  و سُهراب دیگر

    تو  گویی  آمـــده  قحــط الرجالی

    نعمت الله ترکانی

    Posted by admin @ 10:36 pm

  • 2 Responses

    • سلام استاد عزيز ….
      اميد كه داراي صحت باشيد.
      بسيار زيبا بود خواندم و لدت بردم.من هم به روز هستم و منتظر حضور و نظر شما بزرگوار.
      سپاس.

    • درود بر استاد بزرگوارم!
      شعر زیبایی بود، انشاءالله روزی برسد که برعکس این ابیات را هم بسرایید.
      سلامت باشید

    Schreibe einen Kommentar

    Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

پیوندها