غزل
اگر خونم ترا سرخـــــروی میسازد، بریزانش
ولی مـفروش به بازار حریفان مفت و ارزانش
ترا عمریست پروردم به خون دل عزیز من
کشیـــــدم رنج بسیاری نپــنـــداری تو آسانش
خدا روزی اگر با درد و غم آغشته ات سازد
به روز حشر میگیرم به این نسبت گریبانش
چه کس پرورده است یارب ترا با این همه خوبی
که دارم هرچه را از عمر خود ریزم به دامانش
نمیگویم چرا مغرور حسن ات گشته ای دیگر
به این دنیای فانی هر که را دینش و ایمانش
***
نعمت الله ترکانی
10 عقرب2010
April 24th, 2011 at 1:25 pm
سلام خدمت شما بزرگوار خوب هستين؟
سروده عالي و دوست داشتني بود استاد عزيز.
خوش ميشم كه به من هم سري بزنيد.