• این شعر را بعد از شنیدن اخبار از ولایت سرپل گفته ام. درست نمیدانم در چه حالت قرار گرفتم؛ وقتی گوینده اظهار کرد که پنج تفنگدار به طفل دوازده سالۀ حمله کرده اند… فامیل اش را دیدم که همه خون میگریستند. در گرفتم و گریستم. میدانم آنان راهی غیر از خود کشی ندارند. لعنت خدا بر این حکومت و این قانون… البته شکایتم از اخبار و تیلویزیون ناشی از افسردگی است.

     

    نت اخبار

     

    از بس که دلــم گشته ز دنیای تو بیـــزار

     

    فـــردوس برین تو، مــرا گشته است آزار

     

    اســـلام گــر اینست، منم دهری و کافـــر

     

    فـــتوا دهـــید قـــتل مـــرا  بر سـر بازار

     

    در مذهب یک هندو و یک گبر و نصارا

     

    نوشیـــدن خــون کودکی، نیست سـزاوار

     

    امـــروز مــرا بــرده غـــم  یار به سویی

     

    آنجـا که بجــزجور و ستم  نیست دگر کار

     

    هـــر بار خبـر میــرسد ازظــلم… تفنگی

     

    با خواهر و  با  مادر خود هست به پیکار

     

    هـر روز بـود  جنگ بود مرگ  و تجاور

     

    لعنــت به همه  تیــلویزیون  و نت اخـبار

     

    جهانمهر هروی

    22 جولای 2008

    نوشته شده توسط admin در ساعت 9:59 pm

  • 

    24 پاسخ

    WP_Modern_Notepad
    • زریر گفت :

      استاد نازنین و شیدای وطن هزاران سلام ودرود بر شما!
      نمیدانم از کجا شروع کنم و چه بنویسم. این شعر تان آتش بجانم افروخت وهمین لحظه بخداوند سوگند تمام وجودم را لرزه فرا گرفته من که غیر مترقبه این حادثه را از لابلای شعر شما دریافتم، افکار و روحیه ام را کلاً در دست امواج غم وسودا از دست دادم، من احساسات پاک وقلب مملو از مهر ومحبت تان نسبت به اولاد وطن را بیشتر از پیش درین شعر تان دریافتم .من در برابر هر بیت این غزل شما ادای احترام وتهذیب بجا میآورم. دست تان درد نکند خداوند بقدرت لایزال خود هرچه زودتر مردم مظلوم را از شر ظالمان نجات بدهد. زریر

    • میران گفت :

      درود برجناب جهانهمر هروی.
      این شعر وشنیدان این خبر مرا خیلی متاثر کرد.

    • حضرت ظریفی گفت :

      سلام!
      طغیان شهوت در هوس داده جهانی را به باد
      این جا خدا در خلقتش بیزار است از مردارها
      (ظریفی)
      خواندم وقرار نگرفتم خواستم همراهی تان کنم هیروی عزیز با چنین قلم زنی:
      از بس که دلــم گشته ز دنیای تو بیـــزار
      فـــردوس برین تو، مــرا کرده دل آزار
      اســـلام گــر اینست، منم دهری و کافـــر
      بر دار بیا ویز مـــرا بر سـر بازار
      در مذهب هندوو نصارا وکلیسا
      کس نیست بدین شیوهءبدنام سـزاوار
      امـــروز مــرا بــرده غـــم یار به سویی
      آنجـا که بجــزجور و ستم نیست دگر کار
      هـــر بار خبـر میــرسد ازظــلم… تفنگی
      با خواهر و با مادر خود هست به پیکار
      هـر روز بـود جنگ بود مرگ و تجاور
      لعنــت به تبه کاری و بر مسند اخبار
      امید وارم مورد قبول واقع شود هر چند متن وتصویر را صدمه نمیرساند. حضرت ظریفی

    • زیوری ویژه گفت :

      جناب هروی صاحب درود

      درودبراحساس ونیت پاک شما

      هرانسانی به ستوه میاید

      بادیدن آن تراژیدی غم

      ولی لعنت به گرداننده گان چنین صحنه دل افگار.

      سلامت باشید
      باغم شریکیم

    • دهزاد گفت :

      خبر بسیار ناگوار بود، البته این بار دوم است که بالای یک طفل در ولایت سر پل تجاوز صورت میگیرد. اگر با این حیوان ها برخورد جدی صورت نگیرد، هیچ جای شک نیست که این روند ادامه پیدا کند.

      راستی کاکا کرزی هم قهر شده، حتماً باز هم کدام کمیسیون بی خاصیت برای برسی این قضیه تشکیل میدهد.

    • سلیمان دیدار شفیعی گفت :

      سلام بر استاد سخن !
      مرا ببخشید که غیر حاضر استم و کمتر سر می زنم، هر چند این دل در گرو اینجاست.
      مطلب و شعر تانرا که پیامبریست از وحشت سالاری عصر، خواندم و متاثر شدم. حرفی برای گفتن نمانده است شاید همه را شما در این شعر جا داده اید، آئینه ایست از آنچه در دل شما گذشته است، اما به هر حال میخواهم دو شعر از عموی بزرگوارم را اینجا بنویسم امید مقبول افتد خواهش دارم هر بیت را دقیق بخوانید مطمین استم که بد تان نمی آید :

    • سلیمان دیدار شفیعی گفت :

      به ادامه :

      در کمینگاه ی اهریمن

      نه گر از شور فریادم، غریوی در زمین اُفتد
      چه سود از ناله ام، گر لرزه در چرخ برین اُفتد
      نه گرد ِ خویشتن گردد، نه بر خورشید گردونگرد
      اگر یک ذره از بار غم دل بر زمین اُفتد
      من آن پرورده ی دردم که بی دردیست مرگ من
      خوشا، گر بار غم، بر دوش جانم بیش از این اُفتد
      بدین نوبت که اهریمن به نام پاک یزدان زد
      شگفتا، گر نه صد ها رخنه در ارکان دین اُفتد
      خدای آسمانها را چه فخر، ار در زمین او
      شیاطین را به کف سر رشته ی حبل المتین اُفتد
      نگردد همچو زنبور عسل شهد آفرین هرگز
      مگس صد بار اگر در مرتبان انگبین اُفتد !
      درود آتشینم را به قربانگاه ی مردان بر
      گذارت ای صبا، گر جانب کابل زمین اُفتد
      در آن گلشن که هر نخلش مسیحای دگر بودی
      کنون در هر قدم، اهریمنت اندر کمین اُفتد
      در آنجا، کز شمیم گل، نسیمش سرگران بودی
      کنون از هر طرف خمپاره های آتشین اُفتد
      ز « بالای حصار » و باره ی « دارالامان » هر شب
      پیاپی دست و پا و سینه و سر بر زمین اُفتد
      زنان سنگسار می گردند و مردان طعمه ی « راکت »
      ستونها، سقفها بر کودکان نازنین اُفتد
      زنان را در ملای عام، بر شلاق می بندند
      چنان کز حول ِ آن، از رحم هر مادر جنین اُفتد
      اگر حال زن افغان به شهر اندر چنین باشد
      کی میداند، چه ها بر دختر صحرا گزین اُفتد
      کی می داند، که فردا باز « بمب » آتش افروزی
      به جای نان به دامان گدای ره نشین اُفتد
      که می داند که فردا باز جلادان « پنجابی »
      به نام « طالب افغان » به جان آن و این اُفتد
      که فردا های دیگر ، باز مردانی « نجیب » آسا
      به دست قاتلان ناجوان مردی چنین اُفتد
      که صد ها داغ ننگ دیگر انسانیت سوزی
      از این اعمال شوم، انسانیت را بر جبین اُفتد
      اگر این است آن جنت که « طالب » در زمین سازد
      به صد دوزخ عذاب حق « امیر المومنین اُفتد
      هزاران « بولهب » این اهریمن زیر قبا دارد
      مبادا « خرقه ی احمد » به دست این لعین اُفتد
      اگر باری بیفتد پرده از اعمال ننگینش
      ز وحشت خامه از دست کرام الکاتبین اُفتد
      نه ملا ماند و نی « طالب » و اعیان و انصارش
      اگر این چامه باری در کف روح الامین اُفتد

      بارق شفیعی
      10/10/1996
      روتسبورگهوم – جرمنی

    • سلیمان دیدار شفیعی گفت :

      این شعر را برای نشریه ی آرمانی ما ( آغاز ) که به مدیر مسوولی ( محمد علی ادیب ) و معاونیت من ( سلیمان دیدار شفیعی ) در کابل نشر می شد تقدیم نموده بودند، ( آغاز ) شروع بود برای فریاد های که باید زد و آغازی بود از میز عدالت جنایتکاران که زیاد به مزاج سردمداران مزدور ما خوش نیامد و بعد از نشر شماره دهم، نشرات آن متوقف شد، اما به زودی شما شاهد نشر دوباره آن خواهید بود. این هم از شعر:

      باز

      باز مي آيم به سويت, ای تو جانم را جهان
      باز مي آيم به سويت, ای جهانم را تو جان
      نقش هر گامم به راهت, آفتاب ديگری است
      گرد راه کاروان من, حريف کهکشان
      ای تجليگاه عشق, ای زادگاه آفتاب
      ای ترا اين روشنی در پيکر هستی روان
      تا قدم بر آستان عشق مانم بی گمان:
      بی گمان شايد جبين بر آستانم آسمان
      عشق از ظلمت رهايي, عشق اوج و روشنی
      چون ستيغ „آسه مايي“ سربلند و جاويدان
      دل چراغ روشن سرمنزل عشق منست
      وين درخشان اختر من, رهنمای کاروان
      کاروان بي بند و بار و ساربان ره ناشناس
      کاروانسالار هم, با رهزنان همداستان
      رهروان هر يک, شغاد رستم ديگر بود
      راه را چاه کنده اند اين چه کنان قهرمان (!)
      هريکی, خود بتگر و خود بت خر و خود بت پرست
      تاجر تنديس خويش و بت فروشی را دکان
      هر طرف خونست و آتش, غارت و ويرانگری
      هژدها فش جنگ مي بلعد به هرجا زنده جان
      فتنه مي بارد زمان و فتنه مي کارد زمين
      از دل هر ذره مي خيزد صدای الامان!
      گوئيا, مر آسمان را قلب خونين داده اند
      کو جهان را غير خونريزی ندارد ارمغان

      (بارق شفيعی)
      روتنبورگ „هوم“, جرمنی

    • shahla گفت :

      سلام بر یاور همیشگیم جهانی مهر از دیار پاک هرات
      برادر نازنینم
      غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست . شعرتان و خبری که شنیدم سخت متاسفم ساخت اما من و شما نیک میدانیم که تاسف ما دردی را دوا نخواهد کرد و غصه خوردن ما هم همینطور .
      اگر یک لحظه فقط یک لحظه ظالمانی که این دد گری ها را میکنند به کودک خود فکر کنند من فکر نمیکنم هرگز ظلم و تجاوزی صورت بگیرد اما افسوس که فکر چنین آدمهائی هم آنقدر مسموم است که دمی به خود فکر نمیکنند .
      به نازنین فرشته اتان هم سلام مرا برسانید .
      امید که در آینده شاهد این بدبختی ها نباشیم
      خدانگهئارتان

    • حلقهء فرهنگی زلف یار در بلخ گفت :

      نقدی بر مجموعهء شعر‌ «وقتی هوای چشم تو را مه گرفته بود»، سرودهء ابراهیم امینی

    • آرزو گفت :

      استاد عزیز آقای هروی محترم سلام: تشکر از حضورتان و همدردی تان. شعر تان که نمایانگر حس بشر دوستانه تان است را خواندم و بغمهایم اضافه شد ، متأسفانه همه گروه ها ، تحت هر عنوانی که قدرت را بدست گرفتند ، همین بلا را سر مردم بیدفاع افغانستان آوردند و این غریزۀ غیر انسانی را نمیشود به دین خاصی نسبت داد . هر دینی انسانرا بپاکی نفس و پرهیز گاری دعوت میکند و اسلام نیز مبرا ازین مهم نیست . نقص اساسی از خود انسان است نه دین یا آیین خاصی.
      امید که روزی جامعه ما به آرامش برسد. با ارادت آرزو

    • مرجان گفت :

      سلام
      گل یخ به روزه با شعری از استاد شهریار خوشحال میشم سری بزنید …
      تا بعد جاویدان باشید

    • ذکی گفت :

      سلام جناب هروی عزیز
      خیلی با درد وبااحساس سروده اید.اما جنایتکاران هر بدی کرده اند ولی شما چرا به تلویزیون ونت واخبار لعنت میفرستید اینها که درین امر تقصیری ندارند. سالم باشید

    • جهانمهر هروی گفت :

      برای عزیزم ذکی جان: شاید فکر کنی که من بیشتر ازینکه به درد و غصه ضعیفترین موجودات سرزمین ام یعنی کودکان و زنان فکر کنم باید به سیاست های این و آن به دین و مدهب فکر کنم. برای من زندگی یک لحظۀ کوتاه نبوده و نیست. فکر میکنم از عصر داقیانوس تا حالا زنده ام. دیدم همه خوبی ها و همه بدی ها را. من بیست ساله بودم که تهداب تیلویزیون در کابل گذاشته شد. تا وقتی چهل ساله شدم همین تیلویزیون اخباری از تجاوز به یک کودک نشر نکرد. اما حالا همین تیلویزیون کارش شده جکایت از کشتار مردم بیگناه، تجاوز به زنان و کودکان، اختطاف و بمبارد. قاچاق و تجاوز. آخر من هم انسان ام و اگر به بنی آدم فکر نکنم فرق بین من و یک سنگ چیست؟ من این مذهب و دین را چه کنم که از قوم، قبیله، زبان و رنگ من بالاتر باشد. من این مذهب را چه کنم که اژدهای هفت سر گشته و هر سر آن در یک گوشۀ وطن دستور صادر میکند. من این اسلام را چه کنم که نگهبان آن روس و یا امریکا باشد من این مذهب را چه کنم که چند بی سر و پا برای گم کردن ردجنایات خود آنرا دستاویز ساخته اند و این اخبار لعنتی که از آنان میرسد مرا افسرده ساخته و زندگی را برمن حرام نموده است.امید مرا درک کنی.

    • فرشته گفت :

      سلام هروی گرامی !
      این خبر خیلی سخت برایم تمام شد.
      خیلی غمگینم .

      با ارادت فرشته

    • ذکی گفت :

      استاد گرامی سلام!
      من متعاسفانه وبلاگ ندارم ولی همیشه بوبلاگهای هموطنانم سر میزنم و جای هم پیام میمانم.میدانم درد ورنج شما وسایر هموطنان نهایت زیاد است ما همه درین قضیه ملامت هستیم اگر ما مسلمانان از اسلام درک درست میداشتیم با اعمال ناشایسته خود امروز تصویر چنین زشت وهولناک ازآن بجهانیان ارائه نمیکردیم ولی برادر بزرگوار شما شخص ادیب وبخصوص شاعر هستید و اگر اجازه بدهید تعلق بجامعه افغانستان در کل دارید اینجا دین واسلام ومذهب هیچ تقصیری ندارد. اگر ملا عمر ،بن لادن یا حکمتیار ودیگران هر فجایع را بدستور بادارانشان انجام داده اند اسلام چه گناهی داشته؟ آیا اعمال این نا مسلمانان که زیر نام دین مقدس اسلام انجام گرفته با اسلام مطابقت دارد؟ اگر تلویزیون و اخبار اعمال ننگین اینها را نشر نکند پس چگونه پرده از اعمال این نا انسانها برداشته شود؟ شاید بهزاران همچو فجایعی را آنها در دهات و دوردستها انجام داده اما متعاسفانه نه نت ونه تلویزیونی و نه اخباری بوده تا من وشما را درجریان قرار میدادهدفم اینست که ما بایست اخبار و تلویزیون که یگانه وسیله افشای چهره های زشت آنان اند بیشتر حمایت کنیم تا شکایت.
      اسلام در اصل خود ندارد هیچ عیبی
      هرآنچه هست در مسلمانی ماست.

    • زینت گفت :

      سلام به هروي گرامي وعزيز: گرامي براي همه احترامي كه به شما دارم و عزيز براي همه محبت كه به شما برادر گلم دارم. ميخواهم آرزو كنم كه شاد باشيد! اما چگونه آدم ميتواند شاد باشد هر روز بايد ما شاهد فاجعه ، مصيبت و بد ياري باشيم بايد سنگ بود گه نگريست و ناله نكرد چه بسا كه سنگ هم تحمل چنين جنايتي را نداشته باشد شايد سنگ و خشت و ديوار خانه ي آن كودك گريسته باشد اما آن وحشي ها….
      ……..
      درجواب پيام پر محبت : صفاي شما مرز ندارد. ولي شاعري ميگويد:
      من كه ملول شدمي از نفس فرشتگان
      قال و مقال عالمي مي كشم از براي „او“

    • داود عرفان گفت :

      سلام استاد گرانقدر!
      فکر می کنم هیچ واژه و سخنی حتی شعر نمی تواند درد ملتی ستمدیده مان را بیان کند .
      باور بفرمایید دیگر جایی برای گریستن هم نمانده است .

    • سحر گفت :

      سلام جناب هروی!

      بدون ماه که نه می شود راه را دید…. خوب به هر صورت شعر تازه ات هم خوب بود ولی خوب است شعر های مناسبتی را که ترا مجبور کند تا به کوشش
      بسازیش نساز چون …………………….

    • مهرانگیزساحل گفت :

      سلام ومحبت برشما عالیقدرمحترم ! استغفرالله که من ازشما قهرباشم بل دردریای محبت های شما غرقم . حتمآ بشما سرمیزنم بشرط آنکه عمریاری کند . بامحبت > مهرشما

    • آرزو گفت :

      استاد گرامی آقای هروی محترم سلام: تشکر از حضور تان. میدانم درد های تان بیحد و احساس تان نسبت به ستمدیده گان زیاد است و من شما را کاملاً درک میکنم. امید که در سخترین لحظات خداوند همه را یاری کند و دردهای ملت ما روزی بپایان برسد و شادی جایگزین ناله ها و دردها شود. با حرمت آرزو

    • حضرت ظریفی گفت :

      سلام!
      چیزکی نوشتم که خالی از نواقص نخواهد بود فر صتی باقی بود سری بزنید ممنون میشوم. ظریفی

    • م ساغر گفت :

      سلام بر ناب محترم هروی صاحب
      من شعر تان را خواندم . خوشبختانه این خبر را از طریق رادیو نشنیده بوذم . اما با خواندنش شعر شما همه چیز را در یافتم باز پشتم لرزید .فاجعه درد ناک سر نوشت شوم یک همجنس بخت بر گشته من بود کاش نخوانده بودم . اما احساس پاک تان را می ستایم مو فق باشید . دیر گاهی نبودم مرا ببخشید .دیر وقت شب است بعد بهتر و زیاد تر خواهم نوشت.

    • شبنم گفت :

      سلام هروی عزیز .!استاد عالی قدرم هزاران درود و صد ها سلام نثار شما باد شعر شما را که شلاق کوبنده ی بر فرق ستمگران جبار و خون آشام است خواندم و فواره اشک ناتوانی روی چشم هایم چاری شد و سخت از این حادثه نا گوارگریستم و من هم پیام گرم شما را خواندم مگر نسبت اینکه در سفر بودم نتوانستنم جنبش همگانی را راه اندازی کنم و حالا می خواهم از طریق وب خود همه شاعران و نویسنده گان و ژورنالیستان با رسالت میهن رابا این مبارزه فرا خوانم پس بیایید حماسه بیا فرینیم موفق باشیدو کام گار

    نظر خود را بگویید :

    لطفا" توجه کنید : بخش مدیریت نظرات فعال است و نظر شما بعد از بررسی توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.

پیوندها