غزل
بهــار زمـــزمه ی شعـــر عاشقـــانه نشد
زمیـــن طرح دل آویزیی زمـــــانه نشد
گلی به طالـــــع ما زیب بوستان نگــشت
نرُست دانه و در خـــاک مــا جــوانه نشد
ســـرود بر لب دلدادگان فســُرد از غــم
صدای دلکشی از چنگ یا چغـــانه نشد
شکســـت قامـــت سرو بلند گــوشۀ باغ
برای خــواب قــناری یک آشـــــیانه نشد
هزار قبـــله به طاعات او فزون گردید
به فـــلب تاریک زاهـــد خدا یگــانه نشد
گرفت دست به دعا سالک و متاع طلبــید
ولی گــشاده بـه رویــش در خـــزانه نشد
خوشـــا بلندی پـــرواز آن عقــاب دلیــر
به اوج لانه گـرفت و به فکــر دانه نشد
جهانمهر هروی
۲ جولای ۲۰۰
Juli 2nd, 2008 at 9:45 am
سلام
جهانمهر جان خوشحال و خرسند شدم از اشنایی با شما
خیلی زیبا می سرایی
به امید دیدارت
Juli 2nd, 2008 at 12:16 pm
جناب هروي :سلام! بهار غزلهاي تان پر از شگوفه هاي تر و تازه و عنان الهام در اختيارتان بادا/ زيبا است . نشد ها ، عقاب ها ، كبوتر ها ، لانه ها و دانه ها و اوجها /
خوشـــا بلندی پـــرواز آن عقــاب دلیــر/
به اوج لانه گـرفت و به فکــر دانه نشد/
سرنوشت عقاب دليريست و سرنوشت كبوتر دانه است. سرنوشت عقاب اوج است ، سرنوشت كبوتر آشيانه گگي پرمهر و كوچكش . و پر و بالي كه صرف سامان كبوتر بودنش ميشود و آنگاه فرهنگ اسطوره از تو ميخواهد عقاب باشي ، دلير باشي ، اوج باشي. بري بالا و ستاره شكار كني. اما كبوتر چي ، دانه چي ، آشيانه چي . من دوست دارم كبوتر بسرايم. اسطوره ها كبوتر ندارند.
راستش نميدانم چرا اينها را نوشتم. شما شعرهاي غمين دوستي نداريد من اما اسطوره هاي سر به هوا. / دوستي داشتم كه سال ١٩٧٨ ميلادي تولد شده بود و دايم ميگفت : افسوس : كاش يك روز پادشاهي ظاهر شاه را ميديدم و زير سايه باباي ملت نفس ميكشدم حالا ميتوانستم اقلا چهل سال نه ، چهل دقيقه بي غم بخوابم . ما پروريده غمهاي مضاعف ، پيهم و متواتر دربه دري ها. از من چيزي بر نمي آيد جز همين كه استيم . كبوترهاي خاكستري ، سرگردان دانه تا سوي لانه مي آيیم غروب است و خورشيد يك پسته نوشته. شب سلامتت باد . / سحر را ميسرودم اگر اسطوره ميبودم اما …./
ازمن مخواه ستاره نويسم بهاررا
گل گوشه هاي سرزده ي بي كناررا
من خواب آفتاب نيم سايه ي غمم
از من بخوان شكسته ترين انتظاررا
Juli 2nd, 2008 at 12:30 pm
علی بود
Juli 2nd, 2008 at 12:38 pm
به به نام خدا سلام هروی صاحب
خواندم هردویش راغزل را وسوانح را.
بسیارعالی
شکرخداجان که ازتبارفارسی مردانی داریم
سلامت باشیدجناب هروی صاحب
برقرارباشید
درود
Juli 2nd, 2008 at 2:41 pm
سلام استاد گرانقدر!
حوشا بلندی پرواز آن عقاب دلیــر
به اوج لانه گرفت وبفکر دانه نشد
چقدر زیبا و با عالمی از معنی سروده اید.در همین غزل میشود زندگی را بمفهوم اصلی آن دریافت .بقول علامه اقبال:
قبـــــای زنـــدگانی چاک تاکی
چو موران زیستن در خاک تاکی
به پــــرواز آ و شاهینی آمـوز
تلاش دانه در خاشاک تا کی
استاد ارجمند مرا با گذاشتن نظر تان و رهنمای های عالمانه تان منت دار ساختید بوجود تان افنخار میکنم و همیشه رهنمای هایتان را مورد نظرم خواهم داشت برایتان از خداوند پاک موفقیت و سلامتی آرزو میکنم.
Juli 2nd, 2008 at 6:13 pm
درود بر جهانهمر هروی.
طبع رسایت رساتر باد و شعرو غزلهایت جاری تر و بستر خیالاتت بهاری تر و پروازت دراندیشه ماه وستاره همچنان مستدام. خواندم ولذت بردم. شاد وسرافراز بمانید.
من هم با شعری جدیدی از حضورشما میزبانی میکنم.
Juli 2nd, 2008 at 6:14 pm
باسلام
منتظر حضور سبزتان هستم.
Juli 3rd, 2008 at 10:22 am
بهــار زمـــزمه ی شعـــر عاشقـــانه نشد
زمیـــن طرح دل آویزیی زمـــــانه نشد
واقعا که نشد
سلام
شاید بعد برای تان بنویسم .شعر تان زیبا است
خدا حافظ
Juli 3rd, 2008 at 11:52 am
درود و سلام خدمت شما استاد نهایت مهربان و عزیز . با یک جهان سپاس و امتنان حضور شما در قدم اول تشریف آوری شما رادر کلبه من خیر مقدم گفته و خواهان موفقیت ها و پیروزی های شما در تمام عرصه های زندگی هستم .و خواهم بود و ضمنا من به دست بوسی شما آمدم و از عطر چمنزار احساس لطیف شما روح جانم را نوازش دادم و خدا را شکر گذارم که تا هنوز احساس در اشخاص بزرگ مثل شما وجود دارد و آدمیت را با رنگ و وطراوت می بخشد. یک عالم از نظر لطف شما در مورد بنده تشکر و همیشه نظریات نیک شما در گشای مشکلات و راهگشای پرابلم های من است و در قسمت شعر ستاره عشق باید بگویم که کمپیوتر من کمی پرابم دارد زیرا در هر شهر بیت اول آنرا حذف می نماید که این مشکل بیسار جدی است و من تا حال راه عالاج برایش در یافت نکرده ام بیت اول شعرم این است:
چشم مست تو است ستاره ای من
عشق تو حاجت دوباره ای من
بر حریم نگاه گرم تو باز
می تپد قلب پاره ، پاره من
××××××××××××
Juli 3rd, 2008 at 2:53 pm
سلام استاد بزرگوار!
چرا این قدر ناامیدانه ؟
شما که برایمان مظهر امیدید
با شعر ی تازه به روزم و د ر انتظا ر نظرات همیشه سازنده تان
سربلندوپیروز باشید
Juli 3rd, 2008 at 2:56 pm
استاد ارجمند سلام!
شما کاملاً نظر نیک فرموده بودید من مصرع اول آن بیت را که از لحاظ معنی با مصرع دوم کمی تفاوت داشت تغیر داده ام حالا اگر مطا لعه کنید درست تر شده از رهمنا ئی شما یک جهان سپاس همیشه منتظر همچو رهمنا ئی های نیک تان هستم .موفق باشید
Juli 3rd, 2008 at 3:34 pm
سلام استــــــاد گرانقدر !
خوانـــــدم ولـــــذت بـــــــردم.
مثل بهــــــــــــــــــار زیباست.
کامگارباشید
Juli 3rd, 2008 at 6:20 pm
نشد نشد ، نشود، شعر ، عاشقانه نشد
دگر زمانه ببايد ، دراين زمانه نشد
Juli 4th, 2008 at 11:09 pm
سلام دوست عزیز
ببخشید که دیر رسیدم مرسی خبرم کردید خوندم مطالبتونو ….
منم اپم خوشحالم بیایید …
جاویدان باشید ….
Juli 5th, 2008 at 10:59 am
سلام جناب هروي. خواندم اشعارتان را و اتوبيوكرافي تان را. بسيار جالب و زيبا
از لطفي كه به ما داشتيد ممنون. حوا دختري ست بسيار جوان ولي باسطح اطلاعات فوق العاده و مطالعه خيلي عالي. قلمش زيباست من هم از خواندن نوشته هايش واقعا لذت مي برم. مي دانم آينده درخشاني دارد. بخاطر حضورتان باز هم تشكر مي كنم. بدرود
Juli 5th, 2008 at 12:00 pm
سلام
بسیارزیبا
همیشه موفق باشی همشهری
Juli 5th, 2008 at 2:59 pm
هروی بزرگوار سلام,
نخواستم و نمی خواهم از حلقه ی قویي دوستان متفکرم جدا بزييم. من اين دوستی ها را ارزان بدست نياورده ام. لازم نيست آدم هميشه بنياد گرا باشد, اما دوست داشتم ببينم که يک بنيادگرای خشن و تيز, در دنيای خودش چگونه حيات مي گذراند. با حضور شما, برداشتمش.
سپاس از شما.
با ارادت
اديب
Juli 5th, 2008 at 8:55 pm
سلام استاد عزیز.غزل زیبایتان را خواندم.غزل های این چنین زیبا را که میخوانم گاهی به فکر می افتم که به کار سرودن کلاسیک برگردم و دنبالش را بگیرم و قویش کنم.شاید در آینذه که فرصت نوشتن بیشتر بود.با یک سپید به رزوم و منتظرتان.تا سلامی دیگر
Juli 6th, 2008 at 7:22 am
شعر فوق العاده ای بود. کم پیش می آد که یه مطلب رو دو بار یا سه بار بخونم ولی این شعر رو دو بار خوندم. و اتفاقاَ از این کارم راضی هم هستم. ولی یه چیزی هم بگم با اینکه خیلی ربط به مطلب نداره.
بیائید از „شده ها و داشته ها“ حرف بزنیم به جای حرف زدن در مورد „نشده ها و نداشته ها“.
درسته „نشده ها و نداشته ها“ همیشه غمگین جلوه می کنند و افراد بیشتری رو جذب می کنند اما „شده ها و داشته ها“ افراد رو بیشتر به زندگی امیدوار می کنند.
Juli 6th, 2008 at 6:34 pm
سلام جناب هروی عزیزم
امدم درودی گفته باشم و برایتان سلامتی ارزو کنم
تشکر که امدید و سر زدید
با مهر تقدیمتان