غزل
کجـاست گــره ای در کار تو، که باز کنم
غـم ترا به یکی واژه ، چــاره ساز کنم
درُست نیست، نگویی تو خواهش دل خود
خطـاسـت وقـت نیاز تو، آنــکه ناز کنم
فریب داده، زمانی که سُست بنیاد است
بیا که قصـــه ای این عشق را، دراز کنم
بگیــر دست مـــرا ؛ بـاز احتــیاج تو ام
که در قبیـــله ای مردان، سرفــراز کنم
چرا یه درگهی خود راه نمی دهی ما را ؟
بگــوی! با چه کسی راز یا نیــاز کنــم
***
مـــرا به آتش نمــرود سوختن بهـــــتر
به غیــر قـبله ای رویـت اگــر نماز کنم
۲ جون ۲۰۰۸
به حضور سبز هروی بزرگوار سلام,
غزل های تان را پاس مي دارم زيرا صادق و پردرد اند.
همچنان فيض تان بر همه مستدام باد.
اديب
سلام هریوی محترم
نام خدا بسیار زود زود میاین
مـــرا به آتش نمــرود سوختن بهـــــتر
به غیــر قـبله ای رویـت اگــر نماز کنم
سلام و درود حضور جمانهمر هروی.
همیشه از غزلهای سبز شما که آیینه ی صداقت اند فیض هابرده ام.
سلام بر استاد فرهیخته !
صفورا : قصه ای از دختر همسایه ی ماست.
میخواهی بخوانی ؟
پس بیا
منتظرم
سلام! جناب جهانمهرهروي : آرزو ميكنم خوب باشيد . غزل بسيار زيباي است غزلپرداز بمانيد.
زينت
بسیار زیبا بود
لذت بردم
به من هم سر بزنید
سلام
مثل همیشه زیبا و با مفهوم میسرایی
زنده باشی
سلام استاد عزيز.اين روزها نزديک مرز عشق آبد در شمال ايران کار ميکنم.جايي که فقط آأم هست و طبيعت و خدا.شعرهايي که ميخوانم برايم لطيف تر شده اند و لذت بيشتري مي برم.شعر شما هم لطافت خاصي داشت.ايام و دنيا به کامتان