• بهار

     

    هزار شکر که آمــد،  دوباره  فصـــل  بهار

    شکــوه سبزه و گل، میله های شهر  مزار

    چه آسمان پر  از نور و  طلعت  خورشید

    که طعنه میزند هردم  به  حُـزمه های غبار

    جلال کوه و کمر ابر و باد و صاعقه است

    نزول  رحـمت باران،  هزار  نقش  و  نگار

    چه مست لاله و سنبل به باغ  های  وطن

    ز بادۀ  سحری  نرگس  است   باز   خمار

    فدای هر چه گل سرخ دشت  های  وطن

    هزار بوته ای  وحــشی  و ساقۀ  پُر  خار

    بگیر جام می و لحظه ای بخــند و بخوان

    که شاید عمر  نیارد دیگـــر  ازین  تکــرار

    نعمت الله ترکانی

    4 حمل 1389

    نوشته شده توسط admin در ساعت 8:23 pm

  • 

    23 پاسخ

    WP_Modern_Notepad
    • مهاجر تهران گفت :

      سلام وعرض ارادت

    • کاکه تیغون گفت :

      سلام واحترام تقدیم است
      زمستان امسال شیمه ما را کاملاً صاف کرده بود اگر این بهار نمی آمد خدا می داند که از قهر چه در حقش می کردیم!

    • نعمت الله پژمان گفت :

      سلام استاد !!
      سپاس ازحضور صمیمانه و پر مهرتان …
      غزل نهایت زیبا و بهاری تان را خواندم و لذت بردم … امیدوارم روزهای تان همیشه بهاری و پرگل بماند …

      در حاشیه شهرآشوب بروز شد و منتظراست گامهایتان را …
      یاحق …

    • زریر گفت :

      سلام و درود حضور تان استاد عزیز!
      سروده ی بهاری زیبایتان بوی خوش بهار وطن را برایم به ارمغان آورد و لطافت این ایام خجسته را در خاطرم زنده ساخت.
      بهاران وطن زیبائی خاص خودش را دارد….. افسوس سالیانی شد که ازین نعمت بدور مانده ایم آرزومندم شرایط طوری مهیا گردد تا همه با هم روزی در دشت های پر از گل های سرخ و بنفش بادغیس دور هم جمع شویم و ازین ایام
      مهاجرت برایمان جز خاطره چیزی باقی نماند
      شاد و سرفراز باشید

    • مینا (سحاب) گفت :

      سلام استاد
      به روزم و منتظر حضورتان.

    • محمد زرگرپور گفت :

      سلام استاد خوب هستید ؟ نخست سال نو نوروز باستانی و بهار زیبا را به شما و همه صاحبان قلم و اندیشه تبریک میگم ، شرمنده که کمی دیرتر آمدم همیشه سبز و بهاری باشید.

    • مینا (سحاب) گفت :

      سلام استاد
      من لینکتان کردم البته چندی پیش.
      از حضورتان هم ممنون.

    • صنما گفت :

      سلام برادر گرامی.
      سال نو و حلول بهار مبارکتان.
      شعر بهارانه تان جان بخشید.

    • ناشناس گفت :

      سلام بهاری نثارتان !
      بار اول است که وب تان سر میزنم. خیلی زیبا میسرایید. احسنت
      سروده ی بهاری تان واقعن زیباست.
      من هم تازه یک وبلاگ ساختم خواستم نظرتان را بفمم در موردش.
      به امید دیدار

    • lina گفت :

      رو سینه را چون سین ها هفت آب شوی از کینه ها
      وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
      —–
      سال نو مبارک

    • زریر گفت :

      سلام استاد نازنین
      برادری داشتم که این اهریمنان زیر نام دین و مذهب مانند هزاران سرو قد برافشته ی دیگر این چمن گردن بریده اند و بخاک و خون فرو نشانده اند که امروز از خون آنان دامان وطن رنگین و لاله گون گردیده است
      به یک مثنوی خونین دعوت هستید

    • بینا گفت :

      سلام به استاد عزیزم،

      من نیز هزاران بار شکر گزار هستم به آمدن بهار.

      بسیار دوست دارم که سروده هایت که در نهایت زیبایی ها بیان شده بخوانم ، و آنها را به یاد بسپارم و انشاالله که چنین خواهم کرد.

      زنده و سلامت باشی!

      بینا

    • میران گفت :

      سلام برجناب آقای هروی
      سال تو تان مبارک
      لحظه هایت بهاری وبهارت شعر افروزباد

    • رکسانا گفت :

      سلام استاد عزیز و گرامی
      سال نو رو به شما و خانواده محترم تبریک می گم
      ایشاله که سالی سر شار از سلامتی و موفقیت براتون باشه .

    • سائس گفت :

      استاد گرامی سلام!
      چه خوش است در بهترین لحظات بهاری، دلسروده ی بهاری را از دوستی فاضلی چون شما بخوانیم که بدون شک بر سرور و شادی لحظات ما می افزاید.
      غزلی بود زیبا و دلانگیز که بی نهایت کیف کردم به ویژه از مطلع زیبای آن.
      از اینکه دیرتر رسیدم، بر من ببخشایید.
      ارادتمند؛ سائس

    • رضا گفت :

      سلام استاد عزیز
      بهارانه تان را خواندم زیبا بود و دلنشین
      سیزده به در را نیز ببینید
      ارادتمند شما رضا

    • حضرت ظریفی گفت :

      عرض سلام وببار شماخرم دوست عزیز!
      سرود زیبائیست ار دست بهار واینک:
      بهار وشکر ثمر شد چو قابل اظهار
      ح.شا بر آنکه چنین لحظه میشود تکرار
      مرا که فر صت رفتن به شهر خویشم نیست
      زخواب غفلت هجرت نگشته ام بیدار
      نیا مدی تو به قطب شمال نعمت جان
      هنوز موسم برف است ونشه با نشحوار
      پیاد آوردم جوی بار تر کان را
      هرات به بود از رفتنم به سوی مزار
      امید وارم احتراماتم را حد مت فامیل نجیب تان نیز تقدیم بدارید عرض ارادت حضرت ظریفی

    • یزدان صفایی گفت :

      درود آقای ترکانی عزیز
      سپاس از شعر زیبایتان،منظور از „میله های شهر مزار“ را نفهمیدم.
      ==================
      درباره دیدگاهتان درباره پشتو و فارسی دری در افغانستان نیز تلاش خواهم کرد که پژوهشی داشته باشم و سپس پاسخ بدهم.

      بدرود

    • یزدان صفایی گفت :

      درود

      با نوشتاری به نام „استهبان“ به روزم

    • شهرتاش گفت :

      درود استاد عزیز،
      بهار را چه زیبا سروده اید. از این که چندی نتوانستم به وبلاگ ها سر بزنم متأسفم.
      شهرتاش هم به روز هست. منتظر نظرهای تان هستم.
      سپاس

    • یاشیل گفت :

      شاعر و نویسنده پیشکسوت و دلسوز استاد نعمت الله ترکانی با سلام و عرض ادب
      سال نو را برای شما و خانواده و کلیه دوستان تبریک می گویم.امیدوارم سالی توام با موفقیت و بهروزی باشد برای جملگی تان و انشاالله صلح و دوستی در سرتاسر گیتی رقم بخورد در این سال.
      به خاطر عدم دسترسی به اینترنت دیرتر خدمت تان رسیدم و شرمنده شدم.
      البته غزل زیبای تان که در توصیف بهار و همچنین وطن سروده شده است برای وطن دوستان بهاریه ی خجسته ای است.ما هم نجوا می کنیم این بهاریه زیبا را همدل با شما و کلیه ی وطن پرستان!
      موفق و پیروز باشید
      ارادتمند همیشگی و شاگردتان(یاشیل)

    • کمال کابلی گفت :

      شما اختیار داری ، هر که در قلمرو خود ، پادشاه است .
      به باور من در بازکاوی خرافه ها ، غیر عقلانی ها را بتکانیم ، پارچه پارچه کنیم ، در هوا باد باد ، ندافی کنیم .
      در پنبۀ کهنه ای گندیده ای بو ناک ، که ازین گندیده نمی شود بالشت درست کرد . چهار ده قرن پیش ، پسر پنج ساله رفته در ته چاه در بصره ، پس این چاه جمکران ( زنانه – مردانه ) از کجا برخاست ؟ این طفلکی « امام رضا » دست به دست مامون داد به قصد ولایت عهدی ، مگر کور بود که ندانست در انگور زهر است . بخورد و بمرد ؟
      در حدیث آمده که شب معراج ، پیغمبر در صدر المنتها باغی دید عجب ، خدا به پیغمبر گفت : از من به علی سلام برسان . پیغمبر پرسید ، این باغ از آن کیست ؟ خدا گفت : این باغ از پسر عمت علیست ؟! آن خدای که کام و زبان دارد و چون آدمان حرف میزند ، چرا در مسجد دست ابن ملجم را خشک نکرد ؟ علی چرا ابن ملجم را نشناخت ؟ چرا خدا گذاشت که پسرش عیسی را صلیب بکشند ؟ چرا نه نفر امامان شیعه به زهر مردند ؟ شیاطین و اجنه که به جای خودش ، آن سه هزار ملایکه که در جنگ بدر تیر انداز بودند ؟!
      و خدا گفت : بار دگر ملایک خواهم فرستاد با نشان سرخ در پیشانی ؟!!! و خدا در قرآن به زنان محمد گفت : بر پیغمبر سخت نگیرید در انتخاب زنان ، در غیر آن من بدست جبرییل زنان خوشگلتر از شما خواهم فرستاد . و ….
      آخه ،
      یک چیزی پیش پای طرف بگذار .
      این جوری که نمی شود !؟
      درود .
      با تو هستم .
      دوستت دارم .
      بهارانت سبز .

    • کمال کابلی گفت :

      راستی بروزم اندرباب ( خر )
      فرصت کردی بخوان .
      با محبت .

    نظر خود را بگویید :

    لطفا" توجه کنید : بخش مدیریت نظرات فعال است و نظر شما بعد از بررسی توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.

پیوندها