توفـــان خـزان
دردی که رســد مـــا را، با هـیــچ مپــــندارش
خـــواهی چــو دمی ناید، در قـــلب تـو آزارش
امــروز مــنم تنهـــا افــــتاده بــه درد وغـــــم
هــر کــس به تـمنایی رفــته است پی کـــارش
ایــن رســم نمــــیدانم، یکــباره چــسان آمد!!
که اینگونه طبیبان نیست غمخوار به بیمارش
شـــاید که تـو میـــدانی این قصـه ی بازاری
حــراج طــلا آمـــد کــس نیست خـریــدارش
فــــریاد و فغــــان دارند اهــــــل نظـر دنیـا
بیــــمایه شـــده قـــاضی، احکامش و آثـارش
در خــانه ی حــق خــواند فتـــوی جعـلکاری
پــوشیــده نگه دارد حــــق را زیر دستـارش
در باغ ارم پیچـــد توفـــان خـزان امــروز
بشکستـه درخت سیب برگش و همـه بـارش
Februar 21st, 2008 at 10:38 pm
می دونی خدا بهت چی گفت؟
میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد بهت چی گفت ؟
جایی که میری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم .
تو تنها نیستی . توکوله بارت عشق میزارم که بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک
میدم که همراهیت کنه، ومرگ که بدونی برمیگردی پیشم
سلام
وب قشنگی داری
جای خوبیه برای پیدا کردن یه مطلب ناب و یه درس خوب
تو هم پیشم بیا
منتظرتم
شاید میزبان خوبی باشم
Februar 21st, 2008 at 11:43 pm
با عرض سلام خدمت شما: شعرتانرا خواندم ، نهایت زیبا سروده اید.
با احترام آرزو
Februar 22nd, 2008 at 1:53 am
برادر گرامي سلام / سپاس براي پيام تان /
غزل زيباي تان را خواندم و لذت بردم /
در مورد پيام تان :
Februar 22nd, 2008 at 6:11 am
ایــن رســم نمــــیدانم، یکــباره چــسان آمد!!
که اینگونه طبیبان نیست غمخوار به بیمارش
سلام استاد بزرگوار هروی عزیز.به مانند همشه این غزلتان هم زیبا بود.نوشته های شما بسیار روان ند و همچنین خوش فهم برای هر خواننده ای.ازین رو خیلی دوستشان دارم.موفق باشید
Februar 22nd, 2008 at 6:34 am
هروی بزرگوار را سلام و روز بخير,
نخست, سپاس فراوان از اينکه از تايپ اضافی „هم“ خبر فرموديد. خيلی سپاس.
دو ديگر اينکه, ما را با الفت و مهرتان, انرژی و توان مي بخشيد. مرهون عشق تانیم.
اما ما نيز وقتی به بخشی از انديشه گاه تان به سير مي پردازيم, با دنيای از مهر باز مي گرديم. انديشه گاهی که هر بار ما را مي کشاند تا چيزهای تازه ی را با خود برداريم. قلم تان رسا, رهروان تان محرک و انديشه تان بيش تر از پيش شکوفا باد.
اديب