•  

     غزل

    گر  غروب  در  افق چـشم تو  زیبا  باشد

    خون  من  سرختر  از  لالۀ حمراء  باشد

    به غـــم عشق گرفتــار نگـــردد  سنگی

    همه  آشفتگی  از بطـن  دل ما   باشد

    باعث اینهمه دلباختگی غیر تو کیست

    گردش چشم تو اعجاز مســیحا  باشد

    صبـــر ایوب  ندارم  چه  کنم  یار  یگــو

    تا به  این  زخمۀ  ناسور  مـــداوا باشد

    گر ازین قریه  ترا بود  گذر  رحمت  کن

    تا شبی کلبه ی من بهر تو ماوا  باشد

    جهانمهر هروی

     ۳۰ اسد ۱۳۸۸

    نوشته شده توسط admin در ساعت 6:04 pm

  • 

    10 پاسخ

    WP_Modern_Notepad
    • ترنم گفت :

      با عرض سلام وخسته نباشید
      وبلاگ بسیار زیبا و پرمحتوایی دارید
      خصوصا برای جوونهایی مثل من که میتونیم اوقاتی که در اینترنت هستیم
      از چنین وبلاگهایی استفاده کنیم

    • ترنم گفت :

      لينكتون كردم

    • حدیث عشق گفت :

      به غم عشق گرفتار نگردد سنگی
      همه اشفتگی از بطن دل ما باشد

      استاد عزیز سلام!
      غزل زیبایت را که سرشار از احساسات عاشقانه ی شما بود، خواندم و در این ماه مبارک رمضان از فیوضاتش مستفید شدم. واقعاً لذتبخش بود.
      دست مریزاد و به امید صحتمندی و سلامتی وجود نازنین شما، منتظر دل نوشته های بعدی تان هستم.
      راستی „حدیث عشق“ نیز با سپیده ی خزانی منتظر حضور پر مهر شماست.
      ارادتمند؛ سائس

    • رضا گفت :

      سلام براستاد جهانمهر عزیز
      غزلتان بسیار زیباست
      منتظر شما هستم
      ارادتمند
      رضا

    • حضرت طریفی گفت :

      سلام هموطن آگاه هروی عزیز!

      سر زدم واز شما بخوانش گرفتم همین قدر عرض دارم که خواندم وکیف کردم زیبایی غزل از طبع موزون شما را.
      اگر من با چنین طرحی مینوشتم که احساس بمن حکم میکند مصراع اول را:
      گر غروب در افق چـشم تو زیبا باشد
      این غروب از افق چـشم تو زیبا باشد
      دوست داشتم به عوض گر هجای دو حرفی دیگری باشد تا به قول حافظ شیراز که:
      گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
      هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
      شک نمودن در چشمان زیبای معشوق عاشق را……. نمیدانم چه بگویم شاد سر فراز وصحتمند تان با فامیل محترم خواستارم عرض ارادت حضرت ظریفی

    • آب و آتش گفت :

      سلام آقای هروی
      طاعات قبول
      از اینکه دیر به دیدنتون اومدم عذرخواهی می کنم . شعرتون عالی است . بسیار زیبا سروده اید . استفاده از آرایش های ادبی زیبایی آن را بیشتر کرده . تشبیه بلیغ “ افق چشم “ آدمی را یاد زیبایی غروب و آسمان می اندازد . تلمیحات شعرتان ؛ داستان یعقوب و عیسی را در یاد زنده می کند و واژه های قریه و کلبه که ایهام زیبایی را در شعرتان تداعی می کند هم به معنای شهر و خانه ی شاعر و هم به معنای وجود شاعر است .
      البته اینها برداشت های من بود … اگر اشتباه است ، به بزرگواری خود ببخشید .

    • پسر افغان گفت :

      روز بخیر استاد محترم
      غزل زیبایتان را به خانش گرفتم بسیار زیبا بود
      استاد محترم مه هم به روزم

    • رهگذر گفت :

      با سلام و عرض ارادت

      اینجا پس لرزه ها همچنان ادامه دارد

      http://paslarzehay-zalzalah.blogspot.com/

    • آدم برفی های یک شب برفی گفت :

      سلام استاد
      چقدر حسرت میخورم که ذوق شعر سرایی ندارم
      نوشته ام… برای عزیز هم پرسه ام…

    • م.ع.یوسفی گفت :

      سلام استاد گرامی!

      عاشقانه هایتان لا جواب است!!!

      صبـــر ایوب ندارم چه کنم یار یگــو

      تا به این زخمۀ ناسور مـــداوا باشد

      شاد باشید

    نظر خود را بگویید :

    لطفا" توجه کنید : بخش مدیریت نظرات فعال است و نظر شما بعد از بررسی توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.

پیوندها