• غزل

    بریز باده  که  میخواره  های روز  الســتیم

    ز رنگ  های  تعلق  به  نور  باده  گُسستیم

    به  کارزار  طریقت  نه  مثل  زاهد این  شهر

    هزار   توبه   نمودیم  هزار   بار   شکستیم

    برای کس  نگُشودیم  دری   بسوی  جهنم

    بروی   کس  ز جهالت  در  بهشت  نبستیم

    نبود  در  دل  ما جز   ادای خدمت   محبوب

    ازین  طریقـــه  به   مردانگی  گواه   بدستیم

    به روز  واقعـــه   تا   ژرفنای    حـادثه   رفتم

    بفکر آن نشدیم که از کجاستیم و کی هستیم

    جهانمهر هروی

    اتریش ۱۲ می ۲۰۰۶

    Posted by admin @ 6:16 am

  • 15 Responses

    • سلام دوست عزیز . آقای هروی امیدوارم همواره در سلامتی و سعادت باشید
      عنوان وبلاگتون زیبا است و وقتی خواندم مطالب را زیباتر دیدم و چون اسم شریفتان برایم نا آشنا بود بیشتر خواندم . شما از شاعران افغان هستید ؟ زیبا می سرایید و احساس لطیفی که در واژه های کلامتان جاری است نشان از صداقت درونتان دارد . شعر شاعر شرقی را خواندم . آنقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که اشک از چشمانم چکیده و گو نه هایم را مرطوب کرده است . حق با شماست امروز دیگر عشق فقط زیبایی خط و خال و چهره معشوق نیست . عشق توصیف رخ یار نیست . امروز عشق وسیع تر از این محدودیت ها است فقط باید بزرگ اندیشید و درست دید .
      شاعر شرقی من
      در سراندیب حوا و آدم
      عشق را کشت نمودند
      حاصلش حالا چیست؟
      فکر بی باور ایمان…
      سرزمینی که در آن عاطفه را
      دست خالی به سراشیبی عصیان بردند
      معنویت را به ریسمان جهالت بستند
      .
      .
      شاعر شرقی من
      ارزش لحظۀ تنهایی تو
      یادگارست که در شط زمان غوطه ور است
      دوست عزیز بعضی از کلمات را نتوانستم تلفظ کنم و معنی آنها را نیز نمی دانم ولی نوشته هایتان سراسر احساس است و بس . آرزو می کنم روزی جنگ و ویرانی نه تنها در کشور شما که در پهنه ی جهان به خوابی ابدی بپیوندد . از حضورتان در وبلاگ کوچک خود خوشحال خواهم شد

    • غزلی از مولوی
      می رسد یوسف مصری همه اقرار دهید
      می خرامد چو دو صد تنگ شکر ، بار دهید
      جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید
      وز پی صَدقَه از آن رنگ به گلزار دهید
      جمع رندان و حریفان همه یک رنگ شدیم
      گروی ها بستانید و به بازار دهید
      تا که از کفر و ز ایمان بنماند اثری
      این قدح را ز می شرع به کفّار دهید
      در کمین است خرد می نگرد از چپ و راست
      قدح زفت بدان پیرک طرّار دهید
      آتش عشق و جنون چون بزند بر ناموس
      سر و دستار به یک رشته ی دستار دهید
      می فروش است سیه کار و همه عور شدیم
      پیرهن نیست کسی را مگر ایزار دهید
      حاش لله که به تن جامه طمع کرده بود
      آن بهانه است دل پاک به دلدار دهید

      منتظر دیدن قدوم سبزتان می باشم

    • سلام دوست عزیزم.
      خسته نباشی.
      امیدوارم حالت خوب باشه.
      آپ زیبایی بود.
      من آپم.
      و منتظر.
      منتظر حضور گرمت.
      شاد و سلامت باشی.
      فعلا.

    • الهام عزیز!

      صفحه ات را یک وبروس مختل میسازد. من نتوانستم پیامخانه ات را باز کنم . هر بار کامنت ویروس را بر طرف کردم. تشکر که به من سر زدی موفق باشی.

    • سلام . دلنشين تر از شعر فارسي سراغ داريد ؟ نه …

      جنگ در كشور ما جنگ قدرت بود . اگر نبود الان كشور ما آباد بود .
      در پناه حق پايدار و پيروز باشيد .

    • سلام دوست عزیز
      حضور شما بی نهایت خوشحالم کرد چون من بسیار دوست دارم که با شاعران و نویسندگان عصرم آشنا شوم و با ایشان سخن بگویم. اجازه می دهید من وبلاگ پر بار شما را با افتخار در پیوندهای خود قرار دهم؟؟؟

      واژه هایی که در شعر شما بود همه فارسی هستند و من معنای آنها را از فرهنگ معین پیدا کردم جالب اینکه آنچه تلفظ کرده بودم نیز صحیح بودند.
      ناژو به معنای کاج ، صنوبر ، در مقابل عود گیاهی بی ارزش
      بـَغاوت به معنای طغیان و سرکشی
      بـَرهود به معنای چیزی که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آن را تغییر داده باشد
      درست است ؟
      اگر به واژه ای غیر فارسی برخوردم قطعا از شما خواهم پرسید

      دست عشق از دامن دل دور باد
      می‌توان آیا به دل دستور داد ؟
      می‌توان آیا به دریا حکم کرد
      که دلت را یادی از ساحل مباد ؟
      موج را آیا توان فرمود: ایست
      باد را فرمود: باید ایستاد ؟
      آنکه دستور زبان عشق را
      بی‌گزاره در نهاد ما نهاد ،
      خوب می‌دانست تیغ تیز را
      در کف مستی نمی‌بایست داد
      ( زنده یاد قیصر امین پور )

      باز هم منتظر حضورتان می مانم آشنایی با شما افتخار بزرگی است برای من

    • سلامی دوباره
      عزیز ممنون از حضورتان و پیوندتان . من هم اسم وبلاگتان را با افتخار تمام در پیوندهای خود ثبت کردم . برایتان سعادت و سلامت آرزو دارم .

    • سلام استاد بزرگوار!
      بر من ببخش که دیری است از شما بی خبر مانده ام .
      غزلت را خواندم عطر عرفانی اش را هنوز می شنوم .

    • دوست ارجمند آقای هروی!
      انسانها زمانی موفق اند که ، انتقادات و پیشنهادات سالم را بپذیرند و درجهت رفع نواقص گام بردارند ، هیچ فردی نمیتواند ادعا کند که بی عیب است ، آنگاهیکه در مقابل آینه های انتقاد قرار گرفت ، عیوب خود را می بیند .
      ما امروز از برکت علم وعقل ، در سایۀ نکنولوژی عصری بخصوص انترنت ، صاحب امتیاز صد ها وبلاگ شخصی و سایت های خبری و معلوماتی هستیم ، که هر روز به تعداد آن افزوده می شود .
      پس بیائید همه باهم مشترکاً از نظریات ، پیشنهادات و انتقادات سالم یکدیگر بدون تنگ نظری و تعصب آگاهی حاصل و در غنی سازی وبلاگ های خود گام های موثری برداریم .شعر زیبایی بود ، موفق باشید ، قسمت هفتم داستان تلخترین شام غریبان انتظار مطالعه شما را دارد

    • سلام استاد گرامی!

      ازین زیباترکه نمیشود

      برای کس نگُشودیم دری بسوی جهنم

      بروی کس ز جهالت در بهشت نبستیم

      زیاد خوشم آمد و از ته ی دل میگویم که لذت بردم استاد عزیز.

      همشه نویسا و سبز باشید

    • با سلام حضور گرانقدر آقای هروی
      با متنی کوتاه و به روز هستم و از نقد و نظر شما خوشحال خواهم شد .

      غزلی از خداوندگار عشق
      شمس و قمرم آمد, سمع و بصرم آمد/ وان سيم برم آمد و ان کان زرم آمد
      مستیّ سرم آمد نور نظرم آمد / چيز دگر ار خواهی چيز دگرم آمد
      آن راهزنم آمد , توبه شکنم آمد / و ان يوسف سيمين بر , ناگه به برم آمد
      امروز به از دينه , ای مونـــس ديرينه / دی مست بدان بودم , کز وی خبرم آمد
      آن کس که همی جستم , دی من به چراغ او را / امروز چو تنگ گل , بر رهگذرم آمد

    • سلام استاد محترم غزل بسیار زیبایتان را خواندم بسیار لذت بردم ..
      راستی مه را خو فراموش نکردن استاد
      به هر صورت ببخشید که دیر آمدم درگیر درسهایم بودم

    Schreibe einen Kommentar

    Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

پیوندها