سرود شب
نگفت هیچــکسی ، حرف عاشقانۀ راست
خیال من همه بدبخــتی از ازل پیداست
من و تو هر دو درین خانه خواب می بینیم
هر آنچــه در گذر روز دیده ایم گــواست
چرا نداد کســـی از تبـار … ما فتـــوی؟!
که قیــــس عاشـق و مفتون، از قبیلۀ مــاست
فـــدای صبح دلانگــــیز عاشــقان گـــردم
که نور طلعت شان از نشانه های خــداست
***
سرود شب چقدر تلخ و وحشت انگیز است
حضور وحشت و اندوه و صد هزار بلاست
جهانمهر هروی
۱۹ سرطان ۱۳۸۸
Juli 17th, 2009 at 6:55 pm
سلام استاد بزرگوار و شاعر شیرین بیان!
امیدوارم از تکلیف مریضی انشاالله بهبود یافته باشید و روز و روزگار با وصف ناگواری ها و تلخی هایش براحتی سپری گردد
سروده ی با درد همرا تان را خواندم مثل همیش بر دل دردمندان مینشیند
سرود شب چقدر تلخ و وحشت انگیز است
حضور وحشت و اندوه و صد هزار بلاست
بلی بواقعیت هم چنین است که فرموده اید
خدا شبهای تلخ مایان را صفا و آرامش بدهد
Juli 19th, 2009 at 9:10 am
بسیار زیباست
Juli 19th, 2009 at 9:25 am
جهانمهر عزیز! لذت بردم از خواندن شعرهای قشنگت. زنده باشی. با دو دوبیتی بارانی منتظر هستم!……….راستی سلام!
Juli 19th, 2009 at 11:04 am
دوست عزیز آقای جهانمهر هروی سلام
داستان خشکسالی شما را نمیتوانم فراموش کنم. اشعار زیبای شما را میتوان از بهترین ها حساب کرد. عمر طویل برای شما ارزو میکنم.
از جهانمهر به محمود عزیز سلام!
محبت شما کم نشود. خیال میکنم ما و شما در لیسۀ سلطان غیاث الدین غوری هرات یکجا آموزگار بودیم و شما آنوقت میدانستید که جهانمهر هروی یکی از معلمین این لیسه بود. اگر چنین باشد برایم آدرس خود را بفرستید تا بدانم در کجا زندگی میکنید. هر جای که هستید نان تان گرم و آب تان سرد.
Juli 19th, 2009 at 12:53 pm
سلام های گرم و صمیمانه من نثار تان !
شعر زیبایی سروه اید خوشا به طبع رسای تان
داستان „خدمت“ را هم خواندم زیبا و از جمله خاطرات تلخ فراموش ناشدنی است که بسیار بدتر از این را هم شنیده و دیده ام .
قلم تان رسا و طبع تان سرشار از غزل باد
شما را به خوانش داستان تحت عنوان پس از مرگ دعوت می کنم
بهروز باشید
Juli 19th, 2009 at 3:26 pm
سلام بزرگوار!
معمولن کار هایکه در هنگام ناراحتی رخ میدهد فوق العاده تر از کارهای روز مره است
امید وارم که از حالت بیماری بدر شده باشید لذت بردم کار های جالبی صورت گرفته
موفق باشید
من هم به روز استم
Juli 19th, 2009 at 6:40 pm
سلام
هم شعر و هم خاطره قبل از شعر را خواندم.اگر قرارباشد این خاطرات را بنویسند دیگر گفتن مثنوی هفتاد من چندان فایده نخواهد کرد زیرا این ها بسیاربسیار بیشتر از آن خواهد شد.
روزو روزگارتان خوش.
Juli 19th, 2009 at 8:48 pm
سلام به دوست عزیزم
عیدتون مبارک و ایام به کامتان
شعر هایتان چون همیشه داره و خوندنی
همیشه در پناه خدا باشید و سر افراز و موفق
Juli 20th, 2009 at 10:27 am
سلام استاد گرامی!
شعر تان راستی هم زیبا یی خاصش را دارد.
نگفت هیچــکسی ، حرف عاشقانۀ راست
و داستان خدمت را نیز خواندم. راستش این قصه ی واقعی زیاد آزارم داد، چقدر برای پدری مشکل تمام میشود وقتی ظالمی که قبل ازین ندیده اش و نه می شناسدش وارد خانه اش میشود و با گذاشتن میله ی تفنگ به شقیقه ی فرزندش، او را تهدید به مرگ میکند و حکم ترک خانه و وطنش را به گناهی که نکرده است بدهد.
و از آن بد تر با زن و فرزند در میان انبوه مرمی توپ و تفنگ راه ی سفر بستن میدانم سخت دشوار است. خصوصن وقتی در مسیر راه مورد باز پرسی دزدان و بزدلانی قرار میگیری که خودت را دزد و بز دل می خوانند. و این همه تحقیر را اکثر مردم ما در 30 سال اخیر دیده اند. و نباید فراموش کنیم که با تاسف هنوز هم به گونه ی دیگری ادامه دارد.
به امید صلح دایمی در زمین ما.
آرام باشید
Juli 21st, 2009 at 12:28 am
نظر سنجی انتخابات ریاست جمهوری ۴۱ کاندیدا در افغانستان
Juli 21st, 2009 at 10:43 am
درودم نثار تان،
خوانش غزل زیبای تان الهام بخش همین لحظه ام
با اجازه شما البته جسارتم را ببخشید
نگفت هیچکسی ، حرف عاشقانه ِ راست
گره ِ عاشقی من فکر میکنم اینجاست
صفای آیینه وقتی غبار آلود است
نمای هرچه در او اوفتاده بیمعناست
Juli 21st, 2009 at 11:40 am
سلام بزرگوار جناب هروی
امدم حالی بپرسم
همین !
Juli 22nd, 2009 at 7:30 am
سلام استاد محترم امید که خوب خوب باشن
نوشته شما را خواندم جالب بود
راستی استاد مه به روز استم
Juli 22nd, 2009 at 7:38 am
omidvaram .be manam sar bezanid
Juli 22nd, 2009 at 6:03 pm
سلام مجدد !!
فراموش کردم از شعر تان بنویسم ….
راستش از تلاوتش نهایت لذت را بردم ، زیبا بود وخیال انگیز …..
امیدوارم همچونان شاعر بمانید و زلال …..
اینم تقدیم روح بیکرانت استاد!!!!
شنیده ام که جهانمهر از قبیله ی ماست
خیال وعشق جهانش درون سینه ی ماست
فدای صبح دل انگیز عاشقانه شوم
که هر طلوع نجیبش تهی ز کینه ی ماست
Juli 23rd, 2009 at 7:18 am
جوانمهر عزیز! زیر چتر منتظرت هستم……..راستی سلام!
Juli 23rd, 2009 at 7:31 am
سلام دوست عزیزم. خسته نباشی.
امیدوارم حالت خوب باشه.
من آپ کردم.
منتظرتم تا بیای و بهم سر بزنی.
خوشحالم می کنی.
شاد و سلامت باشی.
فعلا.
Juli 23rd, 2009 at 8:37 am
استاد عزیز سلام
حرسند هستم که شفا یافته اید و برایتان سفر خوش و بازگشت با عافیت آرزو میکنم
من نیز برای سه هفته در سفر هستم اگر درین مدت نتوانستم خدمت برسم مرا عفو کنید
Juli 23rd, 2009 at 11:50 pm
سلام حضور شاعر و سخن پرداز روزگار ما، آقای جهانمهر هروی!
سرود شب را خواندم و لذت بردم. طبع رسای تان قابل تحسین است.
امیدوارم همیشه چنین زیبا بسرائید تا همه از خوانش سروده های تان لذت ببرند.
درضمن ممنون پیام محبت آمیز شما
باحرمت
عزیز علیزاده
Juli 24th, 2009 at 1:26 pm
سلام
از آشنایی با شما و وبلاگتون بسیار خرسندم/سر بزنید/کارهای زیبایی خوندم/بدرود تا دوباره ها
Juli 24th, 2009 at 1:32 pm
سلام
از آشنایی با شما و وبلاگتون بسیار خرسندم/سر بزنید/کارهای زیبایی خوندم/بدرود تا دوباره ها
Juli 25th, 2009 at 11:27 am
سلام هموطن آپم سر بزنید………گل]
Juli 25th, 2009 at 1:27 pm
سلام استاد
دوباره مزاحمتان شدم !
من آپم
Juli 25th, 2009 at 6:32 pm
سلام استاد !!
ممنون از حضور مبارکتان و آن نظر زیبا یی که به یادگار گذاشتید ….
امیدوارم سفرچند روزه ی تان عاری از وسوسه ها و دلواپسی های غربت بوده باشد و جان مبارک تان از گزند آفات در امان …..
راستش را بخواهید استاد ،آدمی نیم بیشتر عمرش را بدنبال نیمه ی گمگشته خویش حیران وسرگران ، آواره رویا های کولی و تب زده شهر نا امیدی هاست … سفرِ از هیچ به هیچ که در آن آدمی بارها در تلاش معنا بخشیدن خویش سربه بیابان میزند و دیوانه وار به فریبی دل میبندد وبه افسانه ای دلخوش میکند ، و حسرتا که دویدن ها وتپیدنها هیچ گاهی به سرمنزل مقصود نمیرسد و توطئه آسمان وزمین وزمان وتقدیر ،همچنان سد راه گامهای نخستین بشرگردیده و بال پرواز وپریدنش را درآشیانه میخشکاند ……
بهرتقدیر ،برایتان صحت کامل ،جان سالم و روح زلال و بیکران آرزومندم تا باشد سقفی برای نانوشته های دلگیرمان باشید….
یا حق ……
Juli 25th, 2009 at 8:45 pm
سلام دوست عزیز
با حضورت خوشحال شدم
Juli 25th, 2009 at 8:59 pm
عرض سلام!
متوجه شدم که سر نحس شکست وبلآخره کلماتی به جانب دوستی ها از دریچهء پیام بدینسو ره کشید.
می اندیشیدم شاید در من قصوری باشد که از فیوض نوشتار شما در پیامها محرومم و نیز خالی از خلا نخواهم بود معترفم که در مورد صحتی شما وخانواده شما از دوست نزدیکم که در همسایگی شماست جویا میشدم اوشان فر مودند که با فامیل شکر صحت وسالم هستند گاهی با اوشان ازدور و تزدیک دید وباز دید های داریم ازین جهت از صحتی شما مطلع بودم.
در مورد شعر آنچه نوشتید ومن اعتراف کردم هیروی عزیز.
در واقع آنچه میاندیشم رسالت شاعر است که باید به خواننده چیزی را مکشوف ویا اختراع تفویض کند آنچه ما نوشتهایم تکار ها است وتازه گی ندارد ویاهم گاه شده قضایارا تشریح کرده ایم بدون اینکه رهگشا باشیم من بیشتر در پیام گذاریها توانستهام دوستانرا یار ومددگار باشم تا با سرود ها ویا نوشته هایم روی همین ملحوظ اگر دقیق توجه کرده باشید درتازه بروزم همین را مطرح کرده ام واز پیام گذاران که بخدمت شان بشتابم نیز تذکردادم ور نه من همیش باشعر نفس میکشم وهر نفسم شعر است که بهمین منظور وامید زنده ام که این را دوست دارم اما شعریکه بتواند خودم را قانع کند و خواننده نیز ازان بهره ور شود هنوز بدان قانع نشده ام ولی طوری شدهاست که دوستان با خواهشات که دارند خوشبختانه موفق بوده ام که یار ومددگار هریک باشم همین دوست عزیزم فرصتی بود اگر تشریف داشتید در تلیفون باهم خواهیم گپید فراموش نکنم سلام هایم را خد مت خانوادهء محترم تقدیم بدارید.
عرض ارادت حضرت ظریفی
Juli 25th, 2009 at 11:35 pm
سلام استاد عزیز
امیدوارم همیشه در پناه خداوند متعال سالم وتندرست باشید
غزل“ دل ودماغ “ منتظر نگاه مهربان شماست
ارادتمند
رضا
Juli 27th, 2009 at 6:56 pm
سلام استاد عزیز !
آرزومندم که سلامت باشید
شعر زیبای تان را خواندم و لذت بردم.
موفق باشید
Juli 28th, 2009 at 5:20 pm
درود،
استاد عزیزم، از این که دیر آمدم معذورم. از خواندن سرودهء زیبای تان لذت بردم.
شهرتاش هم به روز است.
Juli 28th, 2009 at 10:10 pm
سلام بی خبر اومدیم و لذت بردیم از این شعر عالی.
مسرور خواهمتان.
August 11th, 2009 at 3:32 pm
سلام استاد مهربان .
عالی بود …
خورشید به دامانم انجم به گریبانم
در من نگری هیچم در خود نگری جانم