• شاعر شرقی به غیر از خود شاعر مخاطبی ندارد

    شاعر شرقی من

    چقدر شعر تو بی رایحه است

    چقدر از خط وخال و چقدر از رخ یار

    صفت و حالت و تفسیر بهم می آری

    بیخبر از کشش و جاذبۀ آنکه ترا شیفته…

    مزۀ تلخ زمان گردیده.

    گوش کن!

    چه تفاوت دارد؟

    طعم یک سیب به یک شفتالو…؟

    فرق یک بید به یک ناژو چیست؟

    هردو از ریشۀ خود میرویند

    سایۀ هر دوی شان

    روی هر پهنه ای این خاک

    شبه و یکسان است

    چه کمی میبینی

    که مسلمان ز هندو دارد

    تاجیک و بر بر و پشتون

    ارمنی و کبر و نصارا و یهود

    غیر ازین آب چه مینوشند؟

    غیر ازین دانۀ  گندم  و جو

    چه تناول دارند؟

     ***

    شاعر شرقی من

    در سراندیب حوا و آدم

    عشق را کشت نمودند

    حاصلش حالا چیست؟

    فکر بی  باور ایمان…

    سرزمینی که در آن عاطفه را

    دست خالی به سراشیبی عصیان بردند

    معنویت را به ریسمان جهالت بستند

    فصل های گل را فرش باروت و بغاوت کردند

    آفتابی که سخاوتمندانه

    نور افشان به هر کوچه و هر برزن بود

    زیر یک چتر سیاه پوشیدند…

    همگی در پس دیوار ریا پنهان اند

    سایه ها دشمن ماست

    روزگاریست که بیماری هر کس

    غم تنهایی اوست

    غم سرگردانی

    و غم راه گُمی ها

    درین جنگل بی پایان است

     ***

    شاعر شرقی من

    تو به دنبال چه میگردی

    صفحۀ کاغذ تو

    پر بود از یک هوس شهوت  هم آغوشی

    پرده پوشی هایت

    مثل آنست که با یک انگشت

    روی این کرۀ خاکی را

    فتح خواهی کرد

    تو بر آنی که شاید روزی

    کودکان معیوب

    یا زنان روسپی

    یا پدران گمراه

    شعر وتصنیف ترا

    زمزمۀ لحظۀ برهود کنند

    یا دفتر تو را

    زینت طاقچه ای خانه ای خود سازند

     ***

    شاعر شرقی من

    ارزش لحظۀ تنهایی تو

    یادگارست که در شط زمان غوطه ور است

    از پس هر سالی

    تو به یاد گلی سوری و به پروانه

    تو به نطقی که کلاغی به چکاوک میداد

    چقدر پُر گفتی!

    پیش چشم ات

    چه تصاویر گذشت

    خانه با آن همه تاریخی که داشت

    سوخت در خشم شیاطین…

    توی آن خانه کی بود؟

    چه خبر داری…

    همه مُردند

    و هنوز بوی باروت

    از ابر و باران فرو میریزد

     ***

    شاعر شرقی من

    بار دیگر

    ترکتازی و هجوم  چنگیز

    تکرار غم تاریخ است

    کاروان های شقاوت

    راههای که ز بیراهه جداست

    با اشارات …

    و به تاکید یکی کردند

    سر هر گردنه یک پاتک  تفتیش تو است

    هر سلول مغز

    هر هجایی که به گفتار تو میآید

    و هر انکس که پیامی به تو دارد…

    چقدر غمگین است

    حسن غمکش این دور زمان

    چه کسی غیر تو خواهد بود!

    غم تو شعر هر شرقی

    شعر از عاطفه و عشق به انسان

    غم آراسته با معنی

    آمدن، رفتن و ماندن

    زندگی، مرگ و دیگر… همه هیچ!

    شاعر شرقی

    زندگی ام هم در راه است

    بگو:

    عشق جاویدان است و دیگر هیچ

     

    جهانمهر هروی

    ۱۸ سرطان ۱۳۸۸

    نوشته شده توسط admin در ساعت 9:45 am

  • 

    16 پاسخ

    WP_Modern_Notepad
    • م.ع.یوسفی گفت :

      سلام استاد گرامی!

      شعر مقبول تان با مفهوم زیبایش که اشاراتی گلایه امیزش بسیار جالب و هم نصیحت و پند خوبی در آن بود و در ضمن کا ملا واقع گرایانه بود.
      خواندمش، لذت بردم و آموختم
      عالی بود.

      سربلند باشید

    • م.ع.یوسفی گفت :

      با سلام مجدد حضور استاد گرامی!

      از لطف و نظر نیکوی تان یک جهان تشکر، همان قسمی که فرموده اید اصلاحش کردم.

      با تشکر

    • فوزیه یلدا گفت :

      سلام ودرود بر محترم هروی گرانقدر:
      شغر زیبای تان را با محتوای عالی بود خواندم لذت بردم خوشا به شما که در ایجاد یات خود پشت کار خوبی دارید قلم تان را پر بار تر میخواهم .

    • عصمت الله مهربان گفت :

      سلام استاد محترم !
      امید صحتمند باشید.
      مرا ببخشید که دیر آمدم ’ دیر آمدنم نسبت بعضی مشکلاتیست که رسیده نتوانستم.
      همه مطالب جدید تان را خواندم ولذت بردم……موفق باشید

    • ........ پژمان..... گفت :

      استاد سلام !!
      آمده بودم تا از نوشته ی بی وزنم بگم ..اما شعرزیبایتان دهانم را بست …راستی چرا نبشتار شرقی فریادی درخود است؟؟
      چرا شرق نبشته هایمان با اینهمه غنامندی تاریخی که دارد ازسکوت محض برخاسته وبا ایجاد زمینه خاکسترین درذهن مشتی مخاطب ته نشین شده و رسوب میکند؟؟
      چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      بهرتقدیر امیدوارم خورشید شعر تان همچنان فروزنده وهستی بخش زندگی ببخشایدو شور بیافریند …..

      ……به دستان استاد……

      شرق انده مرا استاد من
      درعبور لحظه های بیکسی
      کی توان یابی مخاطب جز سکوت؟؟
      من مسیحا نیستم
      من همان کولی وش بیگانه ام
      کزهزاران راه تنگ زندگی
      چون غبار راه فردا بوده ام!!
      شعرمن یک مشت اندوه منست
      شعرتوفریاد عاری از سکوت
      شعرتو بیگانه با درماندگیست
      شورتو فریاد قرن زندگی
      منبع الهام اشعار من است
      جاودان بادا ترا شعر وشعور
      این مبارک خامه ام را عشق و شور!!!!

    • ثمین(دختــــــــــــر افغان) گفت :

      سلام استاد
      من به روزم و منتظر حضور سبزتان

    • حصیف گفت :

      سلام استاد گرامی ام جهانمهر عزیز

      با یک خبر به روزم

      تشکر

    • راحله یار گفت :

      دورد عزیز! از لطف تان سپاسگزارم.

      سلام برسانید.

    • پرستوی مهاجر گفت :

      سلام استاد و پدر گرامی ام

      خدای را شاکرم که به لطفش دوباره توانستم به خود آیم و این حقیقتا تولدی است دوباره که جا دارد از شما ارجمند بی نهایت گرامی و دوست داشتی کمال تشکر را داشته باشم
      به جرات میتوانم بگویم که اگر خوبانی چون شما دستم را نمیگرفت معلوم نبود الان در کدام خرابه ای افتاده بودم
      دستان خدایی تان را می بوسم و بر دیده مینهم
      و از خدا میخواهم که هر چه زود تر بتوانم شمارا از نزدیک زیارت کنم
      حال و هوایم عوض شد
      با سار پشت پنجره جایم عوض شد

    • کاکه تیغون گفت :

      سلام
      خوشا به حال شاعر شرقی که جز عشق هیچ چیز را جاودانی نمی داند.
      امرتان اجرا شد.زنده باشید.

    • زریر گفت :

      سلام استاد بزرگوار و فرزانه!
      چه تصاویر قشنگ و چه تعابر گویا و رهنما را درین قالب ارائه نموده اید واقعن سروده ی قشنگ و از زیبائی ها ی هنری بطور مشخص برخوردار است.چندین بار خواندمش و هربار به نازک خیالی ها و دست توانای شما که هنگام تصویر سازی این صحنه چگونه قلم را برقص آورده است اندیشیدم و درود های بی پیایان نثارتان میکنم

    • هروی گفت :

      با سلام و عرض احترام به شما آقای جهانمهر عزیز!

      از حدود دوسالی میشد که که نوشته های از شما در پیامخانه های وبلاگ دوستان نظر به خاطر طبع رسا و ساده نویسی شما نظر مرا بخود چلب کرده بود تا اینکه با طلوع دوباره شما آشنا شدم …باری از آنجایکه از نخستین روز های آشنایی با نوشتار شما همواره به این انتظار بودم که صفحات کاغذ شما خالی از هوس شهوت هم آغوشی باشد !

      درست در این روز های که نوشته های شما داشت از چشمم می افتاد تا جاییکه صرف به نگاهی گذرا بر عنوان نوشته های شما اکتفا میکردم و میگذشتم … صادقانه عرض میکنم نوشته امروز شما ( شاعر شرقی من ) امید از دسته رفته مرا بمن باز گرداند

      آقای جهانمهر عزیز همانطور که شما اشاره نموده اید اگر درخت سیب ، سیب ندهد فرقش با درخت جنار چیست ؟
      متاسفانه امروزه در نوشتار های خیلی از نویسندگان ما که به ناحق بخاطر سر و صدا های تو خالی و پوج مطرح شده یا خوده مطرح میداند چیزی دیده نمی شود که باید دیده شود …..

      و همین خود سبب شده تا جامعه ما به جای روبرو شدن با فرهنگی های فرهیخته با فاحشه های فرهنگی روبرو شود !

      (( منظورم از واژه فاحشه فرهنگی ! معنی عام و متداول که در نزد عوام است نیست !

      بلکه منظورم به افراد بی هویت است که غیر مسئولانه و نا آگاهانه از هر شاخی به شاخی میپرند بدون آنکه هدفمند و رسالتمند باشند گاهی عاشق اند گاهی سیاستمدار گاهی مذهبی اند و گاهی ضد مذهب که در واقع این افراد هیج اند هیج ! ))

      با سپاس
      هروی از هالند

    • جهانمهر هروی گفت :

      دوست عزیز آقای هروی از هالند سلام و محبت بی پایان نثار تان!

      ممنون از این همه لطف و محبت شما. طوریکه من در مقدمه این سروده ام گفته ام خودم را انتقاد کرده ام. من به عشق تا جای باور دارم که رابطۀ معنوی میان دو انسان باشد، دوستی، مهربانی و همیاری میان دو آفریده با کشش معنوی و دیگر هیچ. آری طوریکه شما فرموده اید اگر درخت سیب بار نیاورد فرقش با یک درخت ناژو و بید چیست. همه درختان ریسه، تنه شاخه و برگ دارند. خوب درخت سیب از آنجهت عزیز است که از میوه اش استفاده میشود. من به عشق، به باور انسان به انسان میاندیشم و دیگر هیچ. محبت شما کم نشود. به امید دوستی پایدار . تشکر

    • ثمین(دختــــــــــــر افغان) گفت :

      سلام استاد
      بغض گره کرده گلویم مرا وا داشت تا مزاحمتان شوم
      ما مهاجرین ایران تا زمانی که در ایرانیم به خاطر ملیتمان محکومیم و وقتی به وطنمان بر می گردیم مطرودیم به خاطر مهاجرتمان.
      می بینید استاد!به خدا این ظلم است .زبان از ابتدایی ترین حقوقی است که انسان با آن زاده می شود ودر وجودش ریشه می کند.
      نمی دانید چه قدر بین گذاشتن و نگذاشتن این پست تردید داشتم چون می دانستم بر سر „زبان“هم مانند تمام چیزهای دیگر کشورم اختلاف است و خسته بودم مانند سرزمینم از تمام این اختلافها ،دوگانگی ها، قوم گرایی ها، حزب گرایی ها، مذهب گرایی ها و… ولی آنچه که مرا مصمم به بیان عقایدم کرد این بود :مظلومی که در برابر ظلم سکوت می کند به اندازه ظالم گناهکار است و به خاطر عقیده ام چه قدر متهمم به وطن فروشی ،بیگانه پرستی ،تعصب به ایران و ایرانی…….

    • ثمین(دختــــــــــــر افغان) گفت :

      سلام استاد
      ممنونم به خاطر حرفهایتان
      باور کنید این بار قصدم وارد کردن شما به این بحث نبود

    • بینا گفت :

      سلام به تو دوست با حوصله و با گذشتم!

      اعتراف می کنم که دیر کردم ، نباید چنین می کردم اما، روزگار رشته ی ناجوانی را در گردنم انداخته و مرا به خواست خود به هر طرف می کشاند .
      می خواهد مرا از شما عزیزان کم کم دور بسازد ، اما برایش گفته ام که،“ به هر اندازه ییکه بالای من فشار بیاوری ، از دوستان و عزیزان جدا نخواهم شد“

      از همه گی رها کنم از تو رها نمی کنم
      از همه گی جدا کنم از تو جدا نمی کنم

      زنده و سلامت باشی

      بینا

    نظر خود را بگویید :

    لطفا" توجه کنید : بخش مدیریت نظرات فعال است و نظر شما بعد از بررسی توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.

پیوندها