•   این ناچیز را تقدیم میکنم به  گل احمد نطری آریانا دانشمند و نویسندۀ بزرگ افغانستان. طول عمر و صحت کامل ایشان آرزوی منست.

    دشمن ما

    این  روز  ها   فـــــرشته   بلا  مــیشود  هـمه

    هر نطفه ای  حلال   خطـــا   میشـــود  همـه

    آنکـــو  هـــزار   قافله   ای   زر  متاع    اوست

    دستی   دراز   کـــرده  گــدا  میـــشود  هـمه

    هـــر  ناروا   به  مذهــــب  و هر  طــرح  نابکار

    قانـــون  مُلک  گشـــته   روا   میشود   هـمه

    زهری   که   قطره  اش   جهـانرا   تــباه   کند

    بهــــر  عـــــلاج   درد،   دوا    میشود   همـه

     زاهد که غرق  ذکر و ثنا  گویی  خلقت است

     انکار  خــــویش   کــرده، خــدا  میشود  همه

    ای  یار  ای  عـــزیزترین   شعـــر    زندگــــی

    دیدی که دوست دشـــمن  ما  میــشود همه

    جهانمهر هروی

    ۲۲ جوزای ۱۳۸۸ 

    نوشته شده توسط admin در ساعت 8:42 pm

  • 

    21 پاسخ

    WP_Modern_Notepad
    • م.ع.یوسفی گفت :

      سلام استاد گرامی!

      این روز ها فـــــرشته بلا مــیشود هـمه

      هر نطفه ای حلال خطـــا میشـــود همـه

      صرف همین یک بیت نخست کافیست که یک دنیا معنایش را گرفت. واقعا عالیست.
      شعر پر مفهومی بود .دوبار خواندمش و لذت بردم.

      در پناه حق باشید

    • مریم شهرتاش گفت :

      استاد عزیز،
      شعر زیبای تان را خواندم و ازش استفادهء مزید کردم.
      به شهرتاش هم سری بزنید.

    • کاکه تیغون گفت :

      سلام
      هرچه می شود بشود اما خدا دوست را دشمن نسازد.

    • حدیث عشق گفت :

      استاد گرامی سلام!
      غزل زیبایت را که سراپا بیانگر حقایق و واقعیت های تلخ جامعه و روزگار ماست، با دقت کامل خواندم و حظ وافر کمایی کردم .
      واقعاً همین طور است که شما می گویید و در مورد بیت مقطع من هم یک رباعی گونه دارم:
      چیـزی که من شنیده ام از دوستان خویش
      والله نبودم آرزو، از دشمـــــــــــــنان خویش

      گر خـویش اهـل نیست بپرهیز „سائسا“!!!
      دیدم بسی جــــــــــفا و خیانت ز آن خویش

      خوب استاد گرامی، سرافرازی و صحتمندی شما را تمنا نموده، شاد و کامگار تان خواهانم. رود طبع تان جاری و چشمه ی حلاوت بیانت خروشان باد!!!!
      ارادتمند؛ سائس
      راستی استاد گرامی؛ انشاءالله در همین هفته ی اینده کابل رفتنی هستم، اگر امر و خدمتی باشد، از دوست یک اشاره و از ما به سر دویدن.
      موفق باشید!

    • زریر گفت :

      استاد بزرگوار و گرامی سلام

      هزاران درود و صلوات به این اندیشه گهربار تان و این غزل زیبا و با معنی شما که هر بیت و هر مصرع آن عالمی معنا را بدنبال میکشاند:

      زاهد که غرق ذکر و ثنا گویی خلقت است
      انکار خــــویش کــرده، خــدا میشود همه

      با ظرافت و زیبائی خاص واقعیت ها را منعکس نموده اید.
      خیلی قشنگ بود.
      قلم تان را تواناتر و کوبنده تر میطلبم

    • لطیف کریمی استالفی گفت :

      دوست عزیزم آقای هروی درود برشما باد !
      غزل زیبایت را خواندم ، زیبا بود ، از نظریات معقول و عیادت تحریری شما که در بستر بودم یک جهان سپاس ، امید وارم دارای صحت کامل باشید ، قسمت ششم تلخترین شام غریبان بروز شد می توانید مرور کنید . بااحترام
      بامید کامگاری های مزید شما

    • شیر محمد حیدری (میر افغان) گفت :

      سلام بر استادمحترم جناب هروی بزرگ
      به امید روزی که هیچ دوستی دشمن نشود
      با مطلبی „روز پدر ودلتنگیهای من „
      به روزم
      چشم به راه

    • پسر افغان گفت :

      سلام استاد محترم غزل زیباتان را خواندم استاد راستی شما د کدام شهر استن ؟؟؟

    • یاسر گفت :

      سلام استاد گرامی!
      غزل زیبای بود و گاهی در زندگی یک چنین اتفاق تلخی و مشابه این رخ میدهد. ولی همان دعای کاکه تیغون را خدا قبول کند که چنین کاری هرگز نشود.
      گندمزار با غزل بروز و منتظر نقدو نگاه شماست.
      سرفراز باشید

    • شریفی گفت :

      سلام و محبت نثار بزرگمرد اندیشه و قلم نویسنده آگاه و توانای افغانستان جناب استاد معظم هروی صاحب.
      هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم

      بار دیگر از نوشته های خوب تان استفاده کردم
      برای شما خداوند عمر طولانی بدهد و قلم و اندیشه تان بیشتر از این در جریان باشد.

    • کریمه ملزم گفت :

      شاعر واقیعت بین و برادر مهربان محترم جها نمهر هروی خدمت تان عرض سلام و ادب دارم .
      اولان از غیابت که داشتم معذورم . ثانیان درد های که نهفته داشتید با جهانی سوز و دنیای حقیقت روی صفه ی گذاشتید که پزیرا گر هر خواننده وژرف اندیشان است روند نگارش شما راه پیمای بسا حالات است که چشم دید ها را بر ملا میسازد پس قلم و اندیشه ی شما جاویدان باد .

    • انجیلا پگاهی گفت :

      درود هروی گرانقدر ،
      از حضور همیشه سبز تان سپاس که باعث میشود قدمهای مهر تانرا دنبال کنم و در خانه خورشیدیی تان گرم آتشکده سروده هاتان شوم
      طلوع دوباره پیوند سپیده ها شد تا در صورت امکان و دسترس از شما بیشتر بخوانم

      راستی غرل تازه ِ که در تارگاه گذاشتم چندی قبل با خوانش شعر تان به ذهنم شکل گرفته بود که همانوقت دو بیتش را هم در پیامخانه ِ تان نوشته بودم
      که بعدن با تغیرات ادامه اش دادم و امروز آنرا در تارگاه قراردادم
      حدس شما دقیق است

    • نیلاب نصیری گفت :

      سلام های گرم احترامات صمیمانه من نثار تان !
      ببخشید که دختر تنبل تان همواره دیر میرسد. آمدم و یکی دو غزل و دو داستان خشک سالی و اسپ یاغی را خواندم . مرحبا به قلم رسا و طبع موزون تان
      سعادتمند باشید یک داستان نوشته ام پس از مرگ امروز در ویبلاک میاندازم و منتظر نگاهای نافذ شما میگذارم

    • عنایت شهیر گفت :

      سلام هروی گران مایه !
      بعداز خیلی دیر آمدم و خیلی لذت بردم
      زیبا تراز ین نمیشود
      خدا نگهدار موفق باشی

    • پسر افغان گفت :

      سلام استاد تشکر از معلوماتی که دادید وبلاگم به روز است خوش میشوم که بیاید

    • مریم شهرتاش گفت :

      درود،
      „شهرتاش“ به روز است.

    • رضوی گفت :

      سلام جناب هروی !مدتی است فقیر نوازی نمیکنی از اینکه من هم مدتی از شما بی اطلاع بودم معذرت میخواهم شعرت زیبا وامروزی است فقط دوستانه عرض کنم که مصرع (زهری که قطره اش جهان را تباه کند ) از نظر زیبایی واژگانی قدری نا رسا جلوه میکند وکلمه ای (اش )یک هجا کم دارد امیدوارم از این نقد کوتا ه نرنجیده باشی . با مطلبی در باره موسیقی و… بروزم ومنتظر نقد های شما بدرود

    • بارش گفت :

      سلام و درود استاد گرامی!
      به امید جان جوری تان
      آمدم (دشمن ما) را خواندم
      لذت بردم
      قشنگ وزیبا بود
      ای یار ای عـــزیزترین شعـــر زندگــــی

      دیدی که دوست دشـــمن ما میــشود همه

      دنیا به کامتان باد
      منتظرم

    • ........ پژمان..... گفت :

      جهانمهربزرگ سلام ….
      نوشته زیبایتان را تلاوت کرده ولذت بردم …از اینکه شانزدهمینم ببخش … …. ازبارگاه ایزد منان برای شما و استاد“آریانا“ی کبیر عمرپربار وطویل ،وخامه توانا وقلب تپنده استدعا دارم……

      تقدیم به هردو استاد….
      .
      من از شهرهزاران شب برایت قصه خواهم گفت
      وخواهم بست ازمژگان پرخونم
      بسویت پل
      عزیزم من هنوز اندر میان خون وآتش
      مرگ و هستی
      درتقلای پریدن زنده میمانم
      و اینجا
      آره اینجا !!
      ازپریدنهاوپروازکبوتر های عاشق
      برفراز شهر خاکستر
      برایت قصه خواهم گفت
      …………

    • لینا گفت :

      به چنین هموطنانی باید برای همیشه ایام افتخار کرد و
      عالی بود استاد و پدر نازنینم .

    • رضا گفت :

      سلام براستادعزیز جهانمهر
      ازخداوند بزرگ سلامتی شما واستاد آریانا را همیشه خواهانم
      اشعار وداستانهایتان همیشه زیبا وبر گرفته از دردها ومشکلات موجود در جامعه است
      قلمتان همیشه نویسا باد
      با سپیده ای به روزم
      ارادتمند
      رضا

    نظر خود را بگویید :

    لطفا" توجه کنید : بخش مدیریت نظرات فعال است و نظر شما بعد از بررسی توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.

پیوندها