• اعتراف

     جه شـد که دل به تمــنای یک نگاه دادی

    جـواب دوســتی ام دوش بی صــدا دادی

    بگــوی راز دل ات را اگـــر زبان داری

    که از یک نگاه به من درد بـی دوا دادی

    مــن از تبسم تو خـــوانده ام بـوی بهـــار

    تو باغ قلــب مـــرا  سبزی و هـوا دادی

    حضــور لحظــۀ تنهـــایی تــو با شادی

    دل شکســتۀ مــا را به غـم چـرا دادی؟!

    وسیع حسن شگفــتن به طبـع زندۀ تست

    شکــوه صـد غـزل و مـثوی به ما دادی

    زلال قطرۀ مهــری فشانده ای در شعـر

     حـریـر عطر نوازش به جمـله ها دادی

    هجــوم لحــظۀ انـدوه و فکر تنهــــــایی

    به قلــب خســتۀ مجـنـــون  بینــوا دادی

     

    نوشته شده توسط admin در ساعت 8:15 pm

  • 

    بدون پاسخ

    WP_Modern_Notepad
    • آثارالحق گفت :

      سلام دوست خوب
      از حضور گرمتان در راه سبز ممنونم
      سلامت باشید

    • سلیمان دیدار شفیعی گفت :

      سلام استاد بزرگوار !
      ممنون از اینکه با حضور تان سر فرازم کردید. من که شیفته ی آثار شما بودم حالا دارم کم کم دیوانه شان هم می شوم. به هر حال شعر زیبای تانرا خواندم و این دو بیت سر آغاز :
      (جه شـد که دل به تمــنای یک نگاه دادی
      جـواب دوســتی ام دوش بی صــدا دادی
      بگــوی راز دل ات را اگـــر زبان داری
      که از یک نگاه به من درد بـی دوا دادی)

      مرا به یاد سروده ای از عموی بزرگوارم انداخت که ذیلأ تقدیم می کنم :

      دُزد مینا

      آنکه با نیم نظر دل ز بر ما ببرد
      کاش با نیم دگر؛ پی به تمنا ببرد
      پنجۀ عشق چو مجنون به گریبان من است
      زود باشد که مرا نیز به صحرا ببرد
      غیر جام لب میگون تو، آنهم به خیال
      هیچ ساغر نکشیدیم که سودا ببرد
      شب که یادت رود از خلوت جان، دل به کفش
      همچو شمعیست که مریم ز کلیسا ببرد
      رنگ از چهرۀ خرشید جهانتاب پرد
      زهره گر نام تو در بزم ثریا ببرد
      گر خیالت ز دل و دیدۀ زاهد گذرد
      حاصل زهد دو چل ساله به یغما ببرد
      در رۀ عشق تو از کس نهراسم که به دهر:
      نیست مردیکه نهیبش دلم از جا ببرد
      زاهد شهر زند طعنه به مستان و خودش
      خرقه بر دوش پی دزدی مینا ببرد
      نیست ممکن که به تهمتگری آلوده شود
      عشق کز دامن دل داغ هوسها ببرد
      دل « بارق » که به مهر تو گرانبار وفاست
      کشتئ نیست که هر موج سبکپا ببرد
      بارق شفیعی
      کابل
      ٢۵ /٣/ ١۳۴١

      راستی من با ایشان در تماس استم و افتخار می کنم که پیکی برای پیام شما باشم.
      دنیا به کام تان باد
      س.د. شفیعی

    • راحله یار گفت :

      عرض سلام وسپاس از بزرگواری تان.
      خانه ی نو مبارک

      سعادتمند باشید

    نظر خود را بگویید :

    لطفا" توجه کنید : بخش مدیریت نظرات فعال است و نظر شما بعد از بررسی توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.

پیوندها