• برای سهراب سیرت شاعر جوان و مستعد دیار مولانای بلخی که طبع اش برای من همیشه الهام میآورد و ازینکه جوابیه غرل مقبول اشرا مشق کرده ام امید مرا با بزرگواری ببخشد.

     

     گنجشگ گرفتار

    گنجشک گرفتارم  و من  بی  وطـــن  هستم

    در  کنج  قفس  خفته  و دور  از چمن  هستم

    در   مُلک  پر  از وســوســــه و درد   اسیـــرم

    دور  از سخن و شعر  در  آن  انجمـن  هستم

    شب ها هــمـــه بیــــدار نشیـــنم که بیــایی

    ایدوست تو روحی و من ات چون بدن هستم

    برمـــــن مـــزن این طعنه که  امروز خمـوشم

    بیــــزار  ازین  قصه  و  از  هــر سخن هستم

    هـــر شیـشۀ  بارانـــزده  نقـــــد  دل  ما  شد

    کس نیست که داند شکن اندر شکن هستم

    گم گشتۀ مـــــن در گـــرو زلـــــف بتان است

    شرمنــــده و بیــــگانه تر از خویشتن  هستم

     غــربت پر و بالم همـــه را سوخت عـــــزیزم

    حیـــران به این  نامـــــۀ  تقــدیر مـــن هستم

    جهانمهر هروی

    اتریش ـ ۱۹ فبروری ۲۰۰۹

     

    این هم غزل سهراب سیرت

    سراسیمه گی

    با قطــــره ی خود در غــم دریا شدن استی

    ای شیشه ی بارانـــزده! ماننـــد من استی

    یکـــروز  پریشانتر  از  ابـــــری ـ  که   نبــارید

    یکـــروز  رفیــــق  چمن  و  یاسمن   استی

    تر کـــرده  پـــــر  و  بال  ترا   بارش  غــــربت

    گنجشک گـــرفتار  ــمگر بی وطـــن استی؟

    پیداست که گمگشته ی تو در گــــرو کیست

    باز از چـــه به دنبـــــال دل خویشتن استی؟

    بگذار سرت را که شب از نیمه گذشته است

    تاکی ز سراسیمه گی ات در سخن استی

    *** 

    پیـــراهــن   گلـَــدارِ   تـــرا    باغ   نــــدارد

    هی  « نام خدا! »  زینت  هر پیرهن استی

    بهمن (دلو)

    مسیر تهران – مشهد (در قطار)

    Posted by admin @ 9:40 pm

  • No Responses

    • استاد گرامی سلام: امشب را بفال نیک میگیرم که اولین خوانندۀ اشعار زیبای شما و برادرم سهراب جان هستم . هردوشعر خیلی خیلی بدلم نشستند . امید که کسالت برطرف شده باشد. شما را موفق وشاد میخواهم . با حرمت آرزو

    • سلام بر استاد عزیز و گرانقدر!

      سروده ی زیبا و دلنشین تان قابل هرنوع صفت میباشد واقعیت های دنیای مهاجرت را در قالب این سروده زیبا بیانگر شده اید که شاید هم یکی از بهترین نمونه های شعر تان بحساب بیاید.برایتان صحتمدی و سرفرازی را آرزو میکنم

    • درودبرگرامی همدل.
      درنخست از اینکه نمیتوانم زیاد به تارنگارت بیایم و نوشتارهایت را بخوانم پوزش میخواهم.
      باور کن چنان درگیری های کاری من زیاد است که اندک زمانی را برای بازدید از تارنگارهای گرامی همدلانم دارم.
      نوچکامه های بسیار زیبای توو آقای سهراب سیرت را خواندم.
      به راستی چه زیبا و چه دلنشین بودند.
      پراز احساس ووزیبایی.
      درودبرتو که اینگونه مینویسی و درو بر ایشان که اینگونه مینوشتند.
      شادوپیروزباشی.
      بدرود.

    • سلام استاد گرامی!

      شعر زیبایتان که حکایتگر درد و رنج غربت است به دلم نشست و از سهراب جان سیرت نیز که دوری از زادگاه را شرح میدهد. هردو شعر بحال عزیزان دور از وطن با احساس عالی تان سروده شده.

      آرام باشید

    • سلام و صد سلام نثار تان باد
      نمی دانم چی بنویسم خوشحال هستم که یکروز منهم به موقع امده ام .چون این شعر خیلی زیبا هتسند البته هر دو شعر
      شما هردو لاجواب هستید.
      واقعا که خیلی خوب نوشته اید دلم میخواهم باز هم انرا بخوانم میخوانم هر گاه نظر تمام شد .
      خیلی مخلص تان هستم اما اینکه نمی ایم بگذارید پای روز گار
      دوست دار تان مژگان

    • جناب هروي سلام و سپاس : متشكرم كه „بي حليمه “ را مجددا رو خواني كرديد. يكي از دوستاني كه نوشته هاي مرا به كنجكاوي ميخواند گاهي نامه ي مفصلي نوشت كه راجع به نوشته ها و شعرهايم بحث وجدال نكنم. درحاليكه اين يگانه كاريست كه من دوست دارمش. بيشترازهر چيزي ديگر. مخصوصا كه گاهي با سوالهاي مواجه ميشوم كه اگرجواب ندهم منفجرخواهم شد. بي حليمه را بيشتر دوستان خوانند و از نام داستان تا بدنه آنرا مورد نقد و سوال قراردادتدانتخاب عنوان داستآن براي من مثل نمك در غذا است. نميدانم چرا براي بعضي دوستان عنوان “ بي حليمه مثل آغشي “ مفهوم نبود؟ اصلا اگركسي نام داستان را نداند ديگرلازم نيست كه با آن دوست عزيز درمورد جزييات وريزكاريهاي اين داستان گفت و شنود داشت. البته در اين توضيحات روي سخنم طرف دوستان ديگراست. درمورد شاعرانه آغاز شدن داستان! نميدانم شايد نيمچه شاعربودنم درزبان نثر به گونه يي نفوذ كرده باشد.“ همان لطيفه گوركن و داكتراست“ يعني تحفه من هم به داكتربيچاره … . / ولي اجازه بدهيد يك توضيح كوچك درمورد آغاز داستان كنم. (براي آنكه گاهي وعده ي همكاري در زمينه داستاننويسي و تكتيك در نوشتن را داده بودم.) بي آنكه اشاره به زبان شاعرانه اش كرده باشم. نصف نصف هويت من ، نصف نصف هويت باغچه/ . ظاهرا باغچه يك ابجكت كوراست كه نه هويت دارد، نه نگاه ، نه حسادت مي شناسد و نه …. و با تغيير زمان بهار و زمستان را تجربه ميكند. بارور ميشود و عقيم مي ماند! ولي آنچه به باغچه هويت مي بخشد ، نگاه مي بخشد و حس. راوي يا بهشت است

    • نگاه از آنسوي پنجره ، نگاه از اينسوي پنجره ، يافتن و گم كردن . خود را ، باغچه را. درحقيقت بهشت هر دو را تمثيل ميكند و تضاد دروني جدال نو وكهنه را ممثل ميشود. آشنايي با عقامت تجربه نكرده، سرما ، يخزده ، كهنه گي و بي حاصلي به جاي هيجان يك نو جوان پانزده ساله وسبزدرروان او…./ و نفس كشيدن در باروري جسماني كه بلوغ را درفاصله چند بهارصدا ميزند. بهشت با عقامت بيگانه هست ، با كهولت ، با سرما و يخ زده گي ولي مي گويد يك چيزي مرا كهنه ميكند، سال خورده مي سازد. وبرهم خوردن رابطه ها ، درحقيقت خود آغاز يك نوع رابطه ديگرگونه در درون تضادهاي رواني انسان است. كه من سعي داشتم آنرا درمقدمه داستانم مختصرتر بگنجم. زمستان باغچه ونگاه بهشت در پس پلي كه به نام پنجره كه رابطه را بين شان برقرار ميكند ، چشم است. چشم كه رابطه ي مارا با دنيا برون برقرارميكند و ما اشيا را مي بينيم. چشم حقيقت برهنه و كرخت است. چشم ميتواند زخمهاي هولناك تن كودك تكه تكه شده ي را به مادرش نشان بدهد درست مثل يك آيينه…./ در آخر پرگراف باغچه ممثل زنانگي ميشود و به گونه يي رابطه مادر و فرزند „دخترش را“ در قالب هاي روان شناختي به بحث ميكشد. بلوغ زن وكهولت زن . مادر و دختر. وپارادكس هاي حسي رابطه مادر و دخترجوان . كه متاسفانه در اجتماع ما ازنظرافتاده است. وخيلي چيزهاي ديگر كه رابطه ي داستان را با روان شناسي كودك پيوند ميزند و تاويل حوادثی به ظاهرساده در زندگي كودك يا نوجوان ….به زندگي رسيده انسانها….. يعني تاويل آن در شخصيت بالغ فرد ….. منظورمن دراين داستان بود. با كمال تاسف بعضي ها برداشت هاي مسخره يي از „بي حليمه “ داشتند و آنرا در سطح قصه گگ هاي فاميلي خود نمايانه پايين آوردند كه سخت ناراحتم كرد در حاليكه هنوز قسمت دوم را نخوانده اند. ولي من يا ذهنيت هموطنانم خوب آشنا هستم. من مي نويسم شايد روزي در آينده هاي دورنوشته هايم خواننده ي خودش را بيابد آنگاهي كه يافتن خودم مقدورنباشد به هرصورت . سعي ميكنم ترجمه انگليسي آنرا چاپ كنم. / سعي كردم كوتاه بنويسم تا دوباره خواندمش ديدم بايد كوتاه نميشد. شايد دريك فرصت ديگرمفصل بنويسم. ازپرگويي پوزش. ميتوانيد پيام را براي خود نگه داريد شايد براي ديگران بي معني باشد. سبز و سلامت باشيد. ز

    • زینت عزیز سلام!

      بگذار هر کسی از ظن خود یاری کند. در دنیای که تنها حیوان میتواند از ماورای بنفش نوری را ببیند هیچ گیلۀ نیست. اگر عده ای نبیند که حلیمه کی بود و حلیمه چه میخواست! در دنیایی که طفل پانزده ساله کارد را بگردن یک چهل ساله میگذارد و با نعرۀ الله اکبر نشان میدهد که احساس از میان رفته و آدمیت در ذولانۀ دین ومذهب بسته شده؛ چرا گیله کرد؟ چرا جرئت را از دست داد؟ چرا به معنویت آنان نفرین نفرستاد. من ( بی حلیمه… ) را از آن جهت شاهکار میدانم که ذهنیت در آن بسوی تکامل روح یک انسان میرود. برای من از آنجهت جالب است که این انسان یک زن است ( جنسی از یک پهلوی مرد) و مردی که در آفرینش شک میآورد. مردی که تمام ارزش ها را بخاطر اقناء شهوات و نفسانیات خود در هم میریزد و خراب میکند. مردیکه از قدرت خدا داد اش سوء استفاده میکند. من دیگر از همه چیز مایوس ام. شاید نسل های بعد از من تائید کنند که انسان آفریدۀ همه پدیده های معنوی است. و باید احترامش را جاودانه نگهداشت. اما در حال حاضر هر چه میبینم تصویری وارونه است. ترا موفقتر از همیشه میخواهم.

    • استاد عزیز سلام!
      هر دو غزل زیبا و قشنگ بود خواندم و لذت بردم و از خداوند بی نیاز طبع شما را گواراتر و شاعرتر خواهانم که به امید موفقیت های بیشتر شما، منتظر دل نوشته های بعدی تان هستم.
      گنجشک گرفتارم و من بی وطن هستم
      در کنج قفس خفته و دور از چمن هستم
      ….
      البته „حدیث عشق“ ضمن اینکه رحلت جانگداز حضرت رسول „2“ را برای شما تسلیت میگوید ، با اشعار تازه ای منتظر حضور پر مهر شماست.

    • وقت خوش
      خواندم

      یافتم زیبائی های غزلت را

      آموختم به قدر بضاعتم

      برایت بهترین ها

      به روزم با عنوان گور غریب

    Schreibe einen Kommentar

    Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

پیوندها