•  سر میز غذا من نفر هشتم بودم. در مرکز این میز همیشه تابلویی گذاشته میشد ( اینجا گوشت خوک نیست). ما هشت نفر درمیان نود و هشت نفر مسلمان بودیم از افغانستان، ترکیه، مقدونی و کوسوو . ومن تنها افغانستانی بودم که برای مدت یکماه درین مرکز درمانی تداوی میشدم.

    قبل از رفتن به طعام خوری روزنامه صبحگاهی زالسبورگ را با خود برده بودم و در حقیقت میخواستم تصویری را که ازدواج یک دختر سیزده ساله افغان را با یک مرد چهل ساله به نمایش گذاشته بود به نحوی قطع نموده و در کلکسیون بعضی عکس هایم جای دهم.

    تارسیدن نخستین پیاله شوربا که سرویس آنرا مستخدمین انجام میدادند. به نقش های سرخ قالین پرده و بالشی چشم دوخته بودم که کودکی در زمینۀ سرخ  آن با مردی قوی هیکل و پیر پهلوی هم نشسته بود. قالین ها و پرده های سرخ با چهره مهتابی رنگ کودک و ریش دراز و عمامۀ داماد منظره هولناکی را بوجود آورده بود.

    درین وقت مرد مقدونیایی که ریش کوتاه و عینک ذره بینی پوشیده بود دستش را یکراست به طرف تصویر برده و گفت:

    ــ های افغانستان  میبنی شما چقدر جرم میکنید. بعدا به طرف دیگران دیده و با خنده ای پرسید شما این موضوع را خوانده اید؟ همه آرام به هم نگاه کردند و مرد مقدونیایی ادامه داد:

    ــ این دختر سیزده ساله است و این مرد چهل ساله… و باز گفت من قسم میخورم که از چهل هم سن زیادتری دارد.

    دست بردار نبود و پیوسته مرا باز خواست میکرد. نمیدانستم چه جواب بدهم و راستی نمیخواستم برایش جوابی بدهم. اما وقتی دیدم زیادتر به این موضوع تاکید میکند گفتم:

    ــ چرا مگر ازدواج یک دختر سیزده ساله با مرد چهل ساله خلاف شریعت است؟ او در حالیکه به خود میپیچید جواب داد:

    ــ والله من در عمرم نشنیده و ندیده ام! مرد ترکی که از او مسن تر بود او را به خاموشی دعوت کرد و گفت افغانستان یعنی بن لادن و در مذهب بن لادن رواست. باخنده گفتم:

    ــ شما مسلمانید؟ مرد مقدونیایی گفت:

    ــ الحمد الله! و گفت ازین خاطر موضوع برایم جالب است. مردم افغانستان از کدام نوع مسلمان هاست. جواب دادم:

    ــ از همان مسلمان هایکه در مقدونیا و ترکیه است. تو مسلمانی اما نمیدانی که پیغمبر ما حضرت محمد هم در سن پنجاه و سه سالگی با عایشه سیزده ساله ازدواج کرد. با خشم گفت:

    ــ والله تو دروغ میگویی و اسلام را مسخره میکنی.

    مرد ترکی تیلفون همراه اش را در آورده و با کسی صحبت کرد و ما به خوردن کاسه های شوربا مشغول بودیم. مرد ترکی دوبار نام عایشه را به جانب مقابل اش تکرار کرد ولی از گفتار اش چیزی نفهمیدم. وقتی تیلفون اش را قطع کرد. رویش را به طرفم نموده گفت:

    ــ تو راست میگویی من ازموشی ( ملای) مسجد ام موضوع را پرسیدم و او گپ ترا تایید کرد. مرد مقدونیایی از آن روز به بعد هر دفعه که مرا میدید میگفت:

    سوپر بن لادن

    من هم کوشش میکنم یک بیست ساله برایم پیدا کنم.

    Posted by admin @ 9:43 pm

  • No Responses

    • سلام استاد
      حال شما چطوره
      خانواده محترم خوبند
      استاد عزیزم از اینکه به من لطف دارین تشکر میکنم دلیل کم کار شدنم در حوزه اینترنت عدم دست رسی من به این نعمت است که فعلا به دلایل مالی نمیتوانم از اینترنت استفاده کنم اما این بدان منظور نیست که خوبانی چون شما و مادرم شهلا را فراموش کنم
      این وبلاگتان هم سراسر نور و درس و خوبی هاست
      دست تان را می بوسم استاد
      به امید دیدار
      سجاد علیخانی مشهد

    • سلام به دوست گرامی و محترم !

      از نوشته ’ زیبای تان خوشم آمد واقعاَ که در افغانستان کارهای صورت میگیرد

      که دنیا را به حیرت می اندازد ودختران بیچاره را به جبر به مردی که دوبرابر

      از خودش بزرگتر است به ازدواج وادار میسازند . و زنان در آنجا بشیتر شکنجه

      میشوند . . و همچنان تشکر از محبت شما که صفا آوردید

    • سلام دارم!
      نقد را در مورد لهو ولعب های شبگیر پولادیان بیاد آوردم
      سرود نیمائی را برای پر ویز کامبخش
      و
      اینجا با جیزی بالا تر از صیغه
      تعریف مختتصری
      از
      از دواج مرد مسلمان با نابالغی معصوم
      با
      سرزمین سوخته وبر باد به خوانش گرفتم .
      محمد را
      با معراج سی ونهمین وصلتش
      بر تخت دامادی نشسته دیدم
      رفتم بار دیگر
      بوسها بر سرود زیبای شمابه کامنت تلاوت اشک زدم
      باخود گفتم
      قلم را بر جیبم بگذارم
      دیگر
      چیزی ننویسم
      باید از شما بیاموزم
      همزبان
      هموطن
      همراز
      جهانمهر هیروی عزیز
      و شاگدی باشم
      مر شما استاد را
      که خواهم بود.
      همه
      فکرم بر دیار غربت کشور اطریش شد
      بیادت که در چه حالی
      و
      هرات را با ابعاد فر هنگی اش
      که لحجهاش
      زبان عشق زاد گاه من است
      با تو به قبر غه اختلاط
      در پیتو لم دادم
      با تو بودن لحظات خوبی بود
      لذت بردم
      حضرت ظریفی شب سه شنبه دیار غربت

    • با سلام .
      اندک پرده پوشی کردی که عایشه را سیزده ساله گفتی . عایشه حین ازدواج 9 ساله بود نه 13 ساله . از حضور و پیامتان و اینکه آدرس گذاشتی ممنونم . سر فرصت حتمن میآیم . قلمت پربار و راهت هموار باد .
      بروزم .

    • استاد هروی سلام بامدادی ما را هم بپذیر!

      به صفحهء تان سر زدم و به اندیشه و تفکر تان مرحبا فرستادم زیبا می سرایی و بایدهم بسرایی زیراکه در مهد حضرت انصاری و جامی تربیه شدی حتی فضای آن سرزمین از فیض و برکت آن قافله سالاران کاروان تصوف و عرفان منور و تابناک میباشد .

      پاسخی را که در پرسش آن نیمه مسلمان ارایه کردی جا دارد که بگویم جزاک الله زیراکه سراسر از منطق خارج نبوده و یک مثال زنده را نیز برایش گفتی که هیچ مسلمان ازین امر سرکشی کرده نمیتواند و زمانیکه ما خود را از پیروان پیغمبر خود مینامیم باید افعال ایشان را بالای خود تطبیق کنیم .

    Schreibe einen Kommentar

    Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

پیوندها