فرد آخر این شعر را نمیدانم از کدام شاعر حق گوی و حق پرست است.
دوستی و دشمنی
در محیـــط ما فـــضای گـــرم یاری، تنــــگ بُود
قصــــــه و هــــر گفتمان گــرم ما، از جنگ بُود
هـــــر که را بینی غمی دارد بدل از بیکسی
قـــلب ها بشکسته و چهــــــــره پر از آژنگ بُود
نُخــــــبگان شهر از غفلت به خود پیچیده اند
افتخـــــار فکـــــر شان از چــرس یا از بنگ بُود
از دروغ و خدعه و از مکـــــر میسازند سخن
پیش اهــــل خبــــره میگویند این فرهنگ بُود
پیش ما لاف حقیقت نیست حرف مُفت کس
بین نامـــــردی و مردی راه صـــــد فرسنگ بُود
گـــریه و زاری و از خـــود رفتـــن مــــردم ببین
زندگی ریتـــــم غـــم انگیزی ازین آهــــنگ بُود
***
« بس که دلخون گشته ام از دست یاران دو رنگ»
« دوست دارم هر کسی در دشمنی یکرنگ بُود»
جهانمهر هروی
۳۰ اگست ۲۰۰۹
سلام
تا پیش از آنکه دوکتاب هزارخورشید تابان وبادبادک باز نویسنده توانا افغان خالد حسینی را خونده باشم با ادبیات افغان در حد سروده های شاعری که نامش را فراموش کرده ام
واشعاری بسیار زیبا داشت آشنا بودم .وامشب بانوشته های شما نیز پنجره ای دیگر از این عالم ادبیات در برابرم گشوده شد.زیبا نوشته بودید داستان سامعه داستانی صمیمی وشیوا بود.البته درمقامی نیستم که جسارت کنم ونظر بدهم فقط به عنوان مخاطبی کوچک باپایان کار کنار نیامدم واحساس میکنم ضربه پایانی قوی نداشت .امیدوارم جسارتم راپذیرا باشید .در ضمن منتظر دیدارونظرات شما هستم. شادباشیدوپایدار.
جهانمهر میگوید!
دوست عزیز روشن ضمیر سلام!
از حضور تان به طلوع دوباره خیلی تشکر!
قبول دارم که داستان برگ ریزی داستانی مکمل نیست و طرحی از یک سرگذشت و یا یک خاطره است و گاهی با آثار آقای حسینی مقایسه نمیشود. ازینکه پیامگیر تان باز نشد ناچار همین جواب مختصر ام را از همین دریچه قبول فرماید. من و محترم خالد حسینی زمین تا آسمان از همیگر فاصله داریم.
برگ سبز است تحفۀ درویش
چه کند بینوا همین دارد
ضمنا اشعار سپید تان به پسندم بود. شاد و مسرور باشد.
سلام استاد فامیل من هم هروی است ولی در ایران.تهران زندگی میکنم.اما افغان هستم و این رو همیشه با افتخار همه جا میگم.هرگز هرات رو ندیدهام چون شاید نزدیک به 400 سشل پیش اجدادم به ایران اومده اند.قطعا ما نسبت خونی دوری داریم و خوشحالم که با شما خویشاوندم.